میکروکتاب
    
    

    

    
    
    

باشگاه ۵ صبحی ها

خرید اشتراک دانلود اپلیکیشن
Unknown

مقدمه

اقدام خطرناک

 

گاهی اوقات، زندگی روی ناخوش خود را به ما نشان می‌دهد. مثل چیزی که برای خانم کارآفرین به وجود آمد. زمانی او چرخ‌های بخش بزرگی از عرصه‌ صنعت را می‌چرخاند، به دلیل خیانت شرکا، بیشتر مالکیت خود را از دست داد. حالا برای اینکه بتواند ادامه دهد، باید شغل تازه‌ای پیدا می‌کرد.

شرایط برای او به قدری سخت شده بود که تصمیم گرفت به زندگی خود خاتمه دهد، چرا که در مدت زمان کوتاهی، زندگی باشکوهش را از دست داده بود. قبل از اینکه کار خود را با قرص‌های خواب‌آور تمام کند، روی میزش، متوجه بلیت یک همایش توسعه فردی شد.

زمانی که در اوج بود به این کاغذ‌ها و آدم‌ها اهمیتی نمی‌داد، ولی حالا زمان آن رسیده بود تا در همه چیز تجدید نظر کند. یا باید به زندگی خود خاتمه می‌داد یا باید به سمیناری می‌رفت که روی میزش قرار داشت.

چه کسی می‌تواند جمعیتی به اندازه‌ یک ورزشگاه را در مقابل خود جمع کند و حرف بزند؟ استادی که در همایش بود می‌توانست این کار را انجام دهد. کاری که این سخنران حرفه‌ای انجام می‌داد باعث به حرکت درآوردن نیروهای درونی افراد می‌شد. سخنران همایش با اینکه سنش بالا بود اما کارش را حرفه‌ای انجام می‌داد. سخنران همایش می‌گفت:

«شما برای اینکه تغییری در دنیا ایجاد کنین، به دنیا اومدین، در دنیایی که مردم درگیر ظواهر هستن شما می‌تونین در افکار تغییر ایجاد کنین. نباید محدودیت‌ها، قدرت فکر کردن را از شما بگیره. هر کسی که در اینجا نشسته ممکنه گذشته‌ای تاریک و ناراحت کننده داشته باشه، اما نباید اجازه بدیم که شرایط سخت زندگی از ما یک انسان منفعل بسازه. نباید اجازه بدید که رنج گذشته از شکوفایی آینده شما چیزی رو کم کنه. هر ندای منفی درونی باید ساکت بشه و کسی که می‌تونه این کار رو انجام بده فقط خودتون هستین.»

همینطور که سخنران به صحبت‌های خود ادامه می‌داد فردی از بین جمعیت گفت: «این حرف‌ها قشنگ و راحته اما وقتی بخوایم بهش عمل کنیم سخته». سخنران هم جواب داد: «اگر همه‌ چیز اینقدر راحت به دست می‌اومد همه از آن برخوردار بودن. وقتی بتونیم از دایره‌ راحتی خودمون بیرون بیاییم اون وقت می‌تونیم به موفقیت برسیم، کلید رسیدن به خوشبختی اینه که بدونین تمام تلاش خودتون رو برای رسیدن به نتیجه‌ دلخواهتون انجام دادین. جایی که قلمرو راحتی شما به پایان می‌رسه، نقطه‌ایه که فرصت‌های جدیدی تو زندگی‌تون به وجود میاد.»

در تمام مدتی که سخنران مشغول صحبت بود، چیزی عجیب به نظر می‌رسید، حالش مساعد نبود و مدام جایگاه خود را تغییر می‌داد. گاهی عرق می‌کرد و گاهی سرفه، این‌ها مکث طولانی بین صحبت‌هایش ایجاد می‌کرد. سخنران حالش بد شد و روی زمین افتاد و چشم‌هایش بسته شد...