فصل اول
صدای خود را پیدا کن
کشف کردن صدای خود، یعنی درگیر کاری شوید که واقعا استعدادهایتان را شکوفا و شور و اشتیاقتان را تقویت کند. یعنی در شغلتان کاری کنید کارستان. یعنی نیاز برآورده نشده درونیتان را حس کنید و استعداد و انگیزهتان را طوری تنظیم کنید که آن نیاز را برآورده کنید. پیدا کردن صدا خود یعنی به جای معمولی بودن راه فوقالعاده بودن را پیش بگیرید.
صدای خودتان را کشف کنید
یکی از ناامید کنندهترین چیزها درباره بیشتر مردم این است که خیلی فرصت زندگی پر از عظمت و مشارکت را ندارند. بلکه اکثر زندگی کاریشان را در سطوح خیلی پایینتر میگذرانند. میدانند چالشها و مشکلات خیلی زیادی اطرافشان هست، اما نه قدرت درونی و نه اقتدار اخلاقیشان را پرورش ندادهاند که به حل این مشکلات کمک کنند.
برای انجام این چالش، باید صدای خود را پیدا کنید. وقتی این اتفاق بایفتد، نوری درونتان روشن میشود که انگیزهها و تعهدات زیادی را ایجاد میکند. با این حال برای اینکه واقعاً صدای خود را پیدا کنید، اول لازم است که یک طرز فکر ساده را درباره زندگی یاد بگیرید:
یک فرد سالم چهار ویژگی اصلی دارد:
۱. یک جسم فیزیکی
۲. ذهنی با قابلیت تفکر و تحلیل مستقل
۳. قلب، که احساسات را درک کند
۴. روح، همان مرکز نفس یا هستی شناختی انسان
هرکدام از این عوامل یک نیاز یا انگیزه مرتبط با خود دارد:
جسم: نیاز به «زیستن»
ذهن: نیاز به «یادگیری»
قلب: نیاز به «دوست داشتن»
روح: نیاز به « اثر نهادن از خود»
بارزترین نمودهای این استعدادها از این قرارند:
جسم: انضباط
ذهن: هدف
قلب: انگیزه
روح: وجدان
وقتی شروع به درک، احترام گذاشتن و در نهایت توازن این نشانهها در خودتان میکنید، سینرژی یا همافزایی ایجاد میشود، یعنی با فهمیدن اینکه ظرفیت دستیابی به چه چیزهایی را دارید، نیرو میگیرید. وقتی درگیر کار میشوید، این انرژی استعدادها و علایقتان را تقویت میکند و نیازی را پر میکند که وجدانتان برای شما ترسیم کرده است، نیاز به یافتن صدای خودتان. معمولاً از آن با «یافتن راه زندگی خود» یا «رمزگشایی روح» تعبیر میشود.
صدای انسان منحصر به فرد و برجسته است، زیرا درست در تقاطع برخورد ویژگیهای منحصربهفرد شما قرار دارد:
استعدادها: ویژگیها و تواناییهای طبیعیتان.
عشق و علاقه: چیزهایی که هیجانزده یا مشتاقتان میکنند.
نیازها: چیزهایی که عرضه میکنید و مردم حاضرند بخاطر معیشتشان برایش خرج کنند.
وجدان: همان ندای راهنما یا قطبنمای کوچک درونی شما که در وجودتان ثابت است و تأیید میکند که چه کاری درست است و چه زمانی باید انجامش دهید.
چالش زندگی این است که صدای کاملاً منحصربهفرد خود را که در بدو تولد به شما هدیه شده کشف کنید. وقتی آن را کشف کنید، دیگر حس نمی کنید قربانی شرایطتان شدهاید. بلکه از موضع قدرت و با اعتماد به نفس به سوی آینده پیش میروید.
«تمام کودکان نابغه به دنیا میآیند، اما از هر ۱۰۰۰۰ کودک، ۹۹۹۹ نفر به سرعت و بدونهیچ عمدی بهدست آدم بزرگها از نبوغ تهی میشوند.»
باکمینستر فولر
فهمیدهام که با داشتن چهار فرض ساده در زندگیمان، فوراً میتوانیم متعادلتر، منسجمتر و قدرتمندتر شویم. هر کدام از این فرضهای کوتاه، برای هر بعد طبیعیمان است. ولی قول میدهم که اگر منظم آنها را انجام دهید، به سرچشمه تازهای از قدرت و انسجام متصل میشوید که هر وقت نیاز باشد در دسترس شماست.
برای بدن: فرض کنید به تازگی یک حمله قلبی داشتهاید. حالا بر این اساس زندگی کنید.
برای ذهن: فرض کنید نیمه عمر حرفهای شما کلاً دو سال است. برایش آماده شوید.
برای قلب: فرض کنید هرچیزی که درباره دیگری میگویید، میتواند بشنود. حالا حرف بزنید.
برای روان: فرض کنید هر یک ربع ساعت با خالق خود وقت ملاقات دارید. حالا زندگی کنید.
«هزاران ضربه به شاخ و برگ، نمیتواند مثل یک ضربه به ریشههای آن باشد.»
هنری دیوید ثورو
صدایتان را بروز دهید
در طول تاریخ تمام کسانی که به موفقیت رسیدهاند، یک نقطه مشترک دارند: آنها استعداد، اشتیاق، نیازها و ندای درونی خود را در تلاشی طولانیمدت و کشاکش شدید درونی گسترش میدهند. با انجام این کار، قدرت ندای درون خود را افزایش داده و در نتیجه اثرگذاری و قدرت دستیابی خود را بالا میبرند. به همین خاطر، برای اینکه صدای خود را با قاطعیت و تمایز بیشتری بروز دهید، باید ظرفیتهای خود در هر یک از این چهار بعد را گسترش دهید:
چشمانداز
یعنی قبل از اینکه در واقعیت اتفاقی بایفتد، شما توانایی دیدن آینده بهوسیله چشم ذهنتان را پیدا کنید. چشمانداز به زبان ساده همان تصور کاربردی است، همانطور که اکثر چیزها پیش از ساخته شدن ابتدا در ذهن سازنده ساخته میشوند. رهبران بزرگ پتانسیلهای خاموش در افرادشان را میبینند و آنها را ترغیب میکنند که از این پتانسیلها استفاده کنند. به عبارت دیگر، برای قدرتمندتر کردن صدایتان، باید عادتی در خود پرورش دهید: عادت به دیدن خوبی در دیگران و بیان کردن آن. هنگامی که به اطرافیانتان میگویید که به آنها و آیندهشان ایمان دارید، کاری میکنید که بهترینها از آنها سر بزند.
نظم
که عبارت است از اجرایی کردن مؤثر قدرت اراده. نظم، یک ضرورت برای واقعیت پیدا کردن هر کاری است. منضبط بودن یعنی حقیقت را بپذیریم، در واقعیتها شیرجه بزنیم و بر اساس آنها روبه جلو حرکت کنیم. بدون استثنا، همه افراد موفق در انجام کارهایشان به شدت منظبط هستند، آنها به جای انجام کارهای راحت یا کارهایی که دوست دارند، ترجیح میدهند کارهایی که واقعا باید انجام شوند را انجام دهند. اگر بخواهم بهتر بگوییم، انضباط در معنای کاربردی یعنی از لذتهای لحظهای که در آینده میتواند خسارتهای زیادی داشته باشد بگذریم.
شور و اشتیاق
همان انگیزهای تسلیم نشدنی است که از قلب افراد میآید. معاشرت با افرادی که دنبال علایقشان هستند، به آدم انگیزه میدهد، چون آنها باور دارند بهترین راه پیش بینی آینده این است که در ساختنش سهیم باشی. افراد مؤثر و قدرتمند، علاقه شدیدی به کارهایی که انجام میدهند دارند، چون آنها هدف و نقششان در دنیا و ماموریتشان در زندگی را پیدا کردهاند. وقتی کسی به کاری که انجام میدهد علاقهمند باشند، برای انجام کارها نیازی به نظارت یا اجبار ندارد. انگیزه آنها بهجای اینکه از بیرون تحمیل شود، مثل شعله از درونشان میجوشد.
وجدان
همان حس درونی شما که میگوید چه چیزی درست است و چه چیزی اشتباه است. هر مذهب و فرهنگی در دنیا، مجموعهای از ارزشها دارد که تعیین کننده انصاف و مفهوم صداقت، احترام و همیاری است. وجدان افراد را تشویق میکند که یک چیز خوب را برای به دست آوردن چیز دیگری که حتی شاید بهتر باشد، فدا کنند. نفس میگوید هدف وسیله را توجیه میکند، اما از نظرِ وجدان، یک هدف ارزشمند هرگز با وسیله بیارزش برآورده نمیشود. وجدان، علایق را به قالب مهربانی و همدلی درمیآورد و ما را قادر میسازد روابطی توأم با اعتماد با دیگران ایجاد کنیم. در یک کلام، افرادی که با وجدان زندگی میکنند، یکپارچگی درونی و صلح ذهنی بیشتری دارند.
«از این پس، دانش شاهکلید خواهد بود. جهان دیگر نه بر کار متمرکز خواهد بود، نه بر مواد اولیه و نه بر انرژی، بلکه در حال متمرکز شدن روی دانش است.»
پیتر دراکر
اگر تمام این چهار ویژگی را در هر نقشی که در زندگی دارید به کار بگیرید، صدای درون خود را در آن نقش پیدا خواهید کرد. نکته کلیدی این است که بتوانید به چهار سؤال درباره نقشهای مهم زندگیتان پاسخ دهید:
چه نیازهایی را در خانواده، روابط اجتماعی، و محل کارم احساس میکنم؟
چه استعدادهایی دارم که اگر به خوبی نظم پیدا کنند و به کار گرفته شوند، آن نیازها را رفع میکنند؟
این فرصتی که برای رفع نیازم دارم، علایق و انگیزهام را ارضا میکند؟
آیا وجدانم این اجازه را به من میدهد که این راه را پیش بگیرم و درگیرش شوم؟
هنگامی که به انجام کاری دل میدهید که نیازها، استعداد و علایقتان را کنار هم جمع میکند، درهای قدرت به رویتان باز میشود.
«قدرت هیچ چیز به اندازه ایدهای نیست که وقتش رسیده باشد.»
ویکتور هوگو
وجدان معمولاً جواب چرا ها را میدهد، تصور ذهنی مشخص میکند که «چه» چیزی را میخواهید به دست آورید، نظم و انضباط «چگونگی» دستیابی به هدف را معین میکنند و عشق و علاقه قدرت احساساتی را نمایندگی میکند که سؤالات «چرا، چه چیز و چگونه» را پشتیبانی می کنند.
«خِرد تعیین کننده بهترین اهداف و بهترین لوازم رسیدن به آنهاست.» فرانسس هاچسن