مقدمه
یکی از اعتیادهای بسیار خطرناک در دنیا، بیشعوری است. من خودم سالها درگیر این بیماری بودم. مشکلی که این اعتیاد با خود به همراه دارد این است که فرد هیچ وقت فکر نمیکند که بیشعور است. بنابراین برای از بین بردن این بیماری هیچ تلاشی نمیکند.
حالا بعد از مدتها من توانستم بیشعوری را در خودم درمان کنم. البته اگر این اتفاق در سنین پایینتری رخ میداد بهتر بود، اما زمانی متوجه این موضوع شدم که همه از رفتارهای من رنج کشیده بودند. من بیشعور بودم اما فکر میکردم اعتمادبهنفس بالایی دارم. همیشه با پرستاران و سایر کسانی که در بیمارستان کار میکردند، تند بودم. فکر میکردم به عنوان یک متخصص کولوپروکتولوژی به خاطر این رفتارم همه از من حساب میبرند. دیگران به من احترام میگذاشتند اما نه به خاطر فوقالعاده بودن من! به این خاطر که از من میترسیدند.
بزرگترین تلنگر را از پسرم خوردم. او در مقابل من ایستاد و گفت که نمیخواهد در رشتهای درس بخواند که من میخواهم. گفت میخواهد به نیروی هوایی ملحق شود. اولین بار بود که این اتفاق میافتاد. در نهایت هم کار خودش را عملی کرد و در رشته هوافضا ثبتنام کرد، برای همیشه از خانه رفت و گفت دیگر دوست ندارد به حرفهای من توجهی کند. حالا همه اعضای خانواده حق را به پسرم دادند و دیگر کسی از من طرفداری نکرد. آنها نمیخواستند من را ببینند.
بعد از مدتی که با خودم کلنجار رفتم، با یک روانپزشک مشورت کردم. از او خواستم تا علت این مشکل را برای من روشن کند. او رُک و راست به من گفت که تو یک بیشعوری. من ناراحت شدم و مطب او را ترک کردم.
اما بعد از مدتی دوباره دوست روانپزشکم را دیدم. او معتقد بود بیشعوری درمان ندارد. همینجا بود که فهمیدم خودم باید دست به کار شوم. مدت زیادی طول کشید تا توانستم روی بیشعوری خودم کار کنم. حالا همه چیز خیلی از قبل بهتر شده و من از یک پزشک کولوپروکتولوژی به روانپزشکی تبدیل شدم که کارش مداوای بیشعورهاست.
این میکروکتاب یک راهنمای خوب و عملی برای شماست تا بتوانید با همت بالای خود از بیشعوری خلاص شوید.