مقدمه
میدانستم نگارش چنین کتابی میتواند برای من و شهرتی که دارم بسیار خطرناک باشد و توسط منتقدان مورد نقد قرار بگیرم. بسیار نگران بودم. در ابتدای نوشتن همیشه با تردید مینوشتم تا منتقدان نوشتههایم را مورد تایید قرار دهند. البته در آن دوران فکر میکردم که پذیرش آنها از اهمیت ویژهای برخوردار است. اما یک روز هنگامی که در لندن در مقابل تماشاگران زیادی ایستاده بودم، به کلی نظرم عوض شد. در آن روز زنی میکروفن را در دست گرفته بود و در مورد این موضوع که چطور نوشتههای من باعث شدند تا او بر بیماری خودش غلبه کند، صحبت کرد. در آن لحظه متوجه شدم که دقیقا چه وظیفهای دارم. فهمیدم که اصلا مهم نیست منتقدان یا افراد شکاک چه نظراتی در مورد من یا نوشتههایم دارند و مهم نیست که اصلا از کار من خوششان بیاید یا نه. زمانی با این حقیقت روبهرو شدم که فهمیدم همیشه به خاطر اینکه نگران نظرات دیگران بودم انرژی زیادی هدر میدادم. به همین دلیل دیگر هیچ علاقهای ندارم تا آن قشر خاصی که میخواهند فقط در مورد چیزهای عادی تحقیق کنند را متقاعد کنم. من علاقه زیادی به تحقیق کردن در مورد چیزهایی که خارج از حالت عادی هستند، دارم.
به همین دلیل تصمیم گرفتم انرژی خودم را صرف ارائه باورهایم به افرادی کنم که به چنین دنیایی اعتقاد دارند و به آن چیزی که با آنها به اشتراک میگذارم، به خوبی گوش میدهند. با درک و پذیرش کامل این ایده به آرامش واقعی دست یافتم. حالا این موضوع را با تواضع میگویم که سالهاست در پی کسب اطلاعات علمی پیچیده و همچنین ساده کردن آنها برای مردم هستم تا آنها بتوانند برای بهتر کردن زندگی خود از آنها نهایت استفاده را ببرند.
در چهار سال گذشته من و تیم پژوهشگرم اقدامات بسیار وسیعی برای بررسی علمی و تجزیه کردن بدن انسان انجام دادیم تا به دنیا ثابت کنیم که انسانها هم میتوانند کارهایی بسیار ماورایی انجام دهند. من این کتاب را نوشتم تا آن چیزی که به نظرم ممکن بود را برای دیگران قابل درک کنم. تمایل دارم تا به جهانیان ثابت کنم که همه میتوانیم زندگی بسیار خوبی را برای خود رقم بزنیم.