مقدمه
از قلاب تا ذهن حواس جمع
در قفسه بیشتر شرکتهایی که در زمینه فناوری فعالیت میکنند یک کتاب زرد رنگ وجود دارد. وقتی رویداد یا کنفرانسی برگزار میشود، این کتاب را پخش میکنند. یکی از دوستان من در شرکت مایکروسافت (Microsoft) مشغول است و به من گفت که مدیرعامل آن یک نسخه از کتاب زرد رنگ را دارد و آن را بین همه کارکنان خود پخش میکند.
کتاب «قلاب، چگونه محصولات عادتساز بسازیم» یکی از کتابهای پرفروش نشریه والاستریت بود. در این کتاب دستورالعملهایی وجود دارد که نشان میدهد یک انسان باید چگونه رفتار کند. وقتی کتاب قلاب را نوشتم امیدم این بود که شرکتهای بزرگ فناوری و استارتآپها با کمک آن بتوانند عادات خوب و بهتر در افراد به وجود بیاورند.
شرکتهای بزرگ از روانشناسی مخصوصی استفاده میکنند تا بازیها و برنامههای جذابی بسازند. آیا ما نباید محصولاتی تولید کنیم که هم کاربرپسند باشند و هم بتوانند عادات خوبی بسازند؟ البته برخی از شرکتها این کار را میکنند تا محصولات جذاب و مفیدی بسازند اما همیشه اینگونه نیست چون همان محصولات، نقش مهمی در انحراف ذهنی افراد دارند. اما توانایی ما برای غلبهبر حواسپرتی بسیار زیاد است و حتی میتوانیم ذهن خود را دوباره بازآموزی کنیم. با خواندن این کتاب میتوانید قدم بزرگی در کسب مالکیت زمان و آینده خود بردارید و نشان دهید که «ذهن حواس جمعی» دارید.
من به شیرینیها، تلویزیون و چک کردن شبکههای اجتماعی علاقه زیادی داشتم و دارم. به انجام این کارها عادت کرده بودم و بدون اینکه اصلا متوجه باشم به صورت خودکار آنها را انجام میدادم. همانطور که خوردن هلههوله برای سلامتی مضر است، استفاده بیش از حد و نادرست از انواع دستگاههای الکترونیکی و شبکههای اجتماعی هم پیامدهای بدی در زندگی شخصی افراد به خصوص روی رابطههای آنها میگذارد.
روزی در حال بازی کردن با دخترم بودم. بازی اینگونه طراحی شده بود که میتوانست روابط بین پدر و دختر را بهبود ببخشد. در این بازی باید در ابتدا چیزهای مورد علاقه یکدیگر را نام میبردیم. بعد باید یک هواپیمای کاغذی میساختیم و سومین قسمت پرسیدن یک سوال بود که باید هر دو به آن جواب میدادیم. سوال این بود: «اگر میتوانستید یک نیروی برتر داشته باشید، دوست داشتید آن نیرو چه باشد؟» دخترم این سوال را از من پرسید. در آن لحظه اصلا متوجه نشدم که دخترم چه گفت چون حواسم به موبایلم پرت شد و به او گفتم: «عزیزم اجازه بده باید این را چک کنم.» آنقدر غرق در گوشی شدم که وقتی سرم را بالا آوردم دخترم رفته بود و من در اتاق تنها مانده بودم. البته اگر این اتفاق یک بار پیش میآمد، مشکلی نداشت. باید اعتراف کنم که بارها شاهد چنین صحنهای بودم. با خودم گفتم که دیگر وقت تغییر است و باید خودم را کنترل کنم که هر دقیقه سراغ ایمیل، اینستاگرام یا کلا گوشی هوشمندم نروم. در ابتدا یک گوشی تاشو غیرهوشمند خریدم اما این کار خیلی به من فشار آورد. در گوشی هوشمندم اپ نقشه داشتم که میتوانست پیدا کردن مسیرها را برای من راحتتر کند. دلم هم برای گوش دادن به کتابهای صوتی و دنبال کردن خبرهای مهم تنگ شده بود.
برای اینکه سراغ خبرهای آنلاین نروم اشتراک چاپی چند روزنامه را خریدم. اما مدتی بعد انبوهی از روزنامههای خوانده نشده روی هم تلنبار شد و مدام در حال تماشای تلویزیون بودم. با وجود حذف فناوری متوجه شدم که باز هم حواسم پرت میشود. با حذف فناوری آنلاین به دنبال عوامل حواسپرتی دیگر رفتم و متوجه شدم تغییری در وضعیتم به وجود نیامده است. در این میکروکتاب به این موضوع میپردازیم که برای اینکه ذهن حواس جمعی داشته باشیم نباید به طور کلی فناوری را از زندگی خود کنار بزنیم، باید درک کنیم که نباید برخلاف منافع خودمان کاری انجام دهیم و حواس خود را پرت کنیم.