مقدمه
مطالعه این کتاب به همه پرسشهایی که در ذهن دارید و هرگز برای آنها پاسخی پیدا نکردهاید کمک خواهد کرد. وقتی با جواب پرسشهای خود روبهرو میشوید میتوانید دیگران را هم در مسیر دستیابی به یک زندگی ایدهآل راهنمایی کنید. میفهمید که میتوانید با اراده خودتان هر آنچه که میخواهید را خلق کنید و داشته باشید. زندگی همیشه من را با پرسشهای گوناگونی درگیر کرده بود. شاید علت آن بود که همیشه به دنبال کشف فلسفه حقیقی زندگی بودهام.
اما از زمانی که با تعالیم آبراهام روبهرو شدم فهمیدم که میتوانم هر آنچه که به آن عشق میورزم را به سمت خود جذب کنم و هر آنچه که به آن علاقهمند نیستم را از خودم دور سازم. شما هم میتوانید به این درجه برسید و به چیزهای ارزشمندی که در زندگی میخواهید، دست یابید.
والدین من انسانهای مذهبی نبودند، اما نمیدانم که چرا خودم را مجبور میکردم که در برنامههای مختلف کلیسا شرکت کنم. هر چقدر که بزرگتر میشدم گرایشات درونی من شدت میگرفتند. شاید این کار برای پُر کردن خلاءهایی بود که درونم احساس میکردم. شاید هم علت این کار وجود اطرافیانی بود که همواره گرایشهای معنوی خود را تبلیغ میکردند. به هر حال فرصت مناسبی برای من وجود داشت تا بتوانم گرایشهای معنوی مختلف را بررسی کنم. از کلیسایی به کلیسای دیگری میرفتم تا بتوانم آنچه که در جستجویش بودم را پیدا کنم، اما هر بار ناامید میشدم. این ناامیدی هنگامی که دیگران به شدت از عقاید خود دفاع میکردند و اعتقادات دیگران را زیر سؤال میبردند در من بیشتر میشد. به همین دلیل به تحقیقات خودم ادامه دادم.
با اینکه هیچ وقت با تخته احضار روح کار نکرده بودم، ولی به شدت نسبت به آن احساس منفی داشتم. معتقد بودم که این تخته در نهایت یک وسیله سرگرمی است و در بدترین حالت میتواند وسیلهای باشد تا با آن انسانها را دست بیندازند. در سال ۱۹۵۹ با اصرار دوستانم و قرار گرفتن در عمل انجام شده این بازی را انجام دادم و با پدیدهای عجیب و واقعی روبهرو شدم. از آنجایی همیشه به دنبال پاسخ سوالهایم بودم از تخته پرسیدم: «چگونه میتوانم انسان خوبی باشم؟» تخته حروف «ب خ و ا ن» را برای من هجی کرد. پرسیدم: «چه چیزی را باید بخوانم؟» به من گفت هر چیزی که مربوط به آلبرت شوایتزر (Albert Schweitzer) است را بخوانم. چیز زیادی در مورد آن شخص نمیدانستم اما تصمیم گرفتم در مورد آن مطالعه کنم.
به کتابخانه رفتم و همه کتابهای او را مورد مطالعه قرار دادم. اما پاسخ سؤالات خودم را نیافتم. فقط در کتاب او با نام «جستجو در تاریخ مسیح» با این مفهوم روبهرو شدم که میتوانم مسائل را از ابعاد مختلفی مورد بررسی قرار دهم. اما به طور کل از تخته احضار روح چیز زیادی کسب نکردم. به همین دلیل یک روز تصمیم گرفتم دیگر به سراغ آن نروم از شرش خلاص شدم.
غنی بیندیش و ثروتمند شو
شاید اولین باری که به پاسخهای کاربردی برای سوالاتم دست یافتم در سال ۱۹۶۵ بود. به کتابی با این عنوان برخوردم: «بیندیشید و ثروتمند شوید». از خواندن این عنوان کمی متعجب شدم. در آن زمان مثل بیشتر مردم نسبت به افراد ثروتمند دیدگاهی منفی داشتم. با مطالعه این کتاب به آگاهی کاملی دست یافتم و فهمیدم چیزی که اهمیت دارد فقط افکار ما است. در واقع افکار من تجربیات زندگیام را میسازند. این کتاب به من کمک کرد تا تجارتی بینالمللی راهاندازی کنم. در این تجارت موقعیتی برای من فراهم شد تا با انسانهای بیشتری ارتباط برقرار کنم و با روش زندگی آنها آشنا شوم. اگرچه کتاب ناپلئون هیل (Napoleon Hill) زندگی من را به شدت تحت تاثیر قرار داد اما باز هم برای همه پرسشهایم پاسخ مناسبی دریافت نکردم.
همچنان به تحقیق کردن ادامه دادم. میل کمک به دیگران برای رسیدن به خواستههایشان در من زیاد بود. در سال ۱۹۸۰ با استر (Esther) ازدواج کردم. شروع یک زندگی تازه باعث شد تا تجربیات بیشتری کسب کنم. البته استر به اندازه من تشنه دریافت حقیقت نبود اما در مورد اسرار زندگی بسیار کنجکاو بود. باز هم در قفسههای کتابخانه به دنبال کتابهای بیشتری گشتم. تا اینکه کتابی با این عنوان نظر من را به خود جلب کرد: «سث (seth) از طریق جین رابرت (Jane Robert) سخن میگوید.» سث خدای باستانی مصر است.
البته چون استر علاقهای به شنیدن داستانهای روح و مسائل مربوط به احضار آنها را نداشت، پس علاقهای هم به مباحث کتاب مذکور از خود نشان نداد. کتاب، ارتباط نویسنده با سث را بیان میکرد. در واقع جین رابرت به عنوان یک واسطه، مفاهیم و آموزههای سث را از دنیای غیرمادی به شکل یک کتاب گردآوری کرده بود. آموزههای سث با افکار و اعتقادات من مطابقت داشت و داستان من از اینجا شروع میشود.
جری هیکس