فصل اول
پردهی اول
صحنهی اول
سه ساحره به طور مرموزی از زمان احتمالی ملاقات دوبارهی خود سخن میگویند. آنها این زمان را پس از پایان جنگ بزرگ میدانند و ادعا میکنند که این جنگ در همین روز به پایان میرسد.
صحنهی دوم
نبرد سختی بین سربازان دانکن1 (شاه اسکاتلند)، شاه نروژ و مکدانوالد2 شورشی در گرفته است. گروهبانی که تازه از نبرد خارج شده است به نزد دانکن میآید و صحنه نبرد را برای او تصویر میکند:
گروهبان: قدرت نیروهای شورشی به رهبری مکدانوالد بسیار بالا بود و سرنوشت روی خوش به آنها نشان میداد. اما همهی اینها برای مقابله با مکبث، که سرنوشت را به سخره میگرفت، کافی نبودند و او توانست شکست سختی بر آنها تحمیل کند. پس از مرگ مکدانوالد، شاه نروژ با درایت خود مردان تازهنفس را به میدان جنگ وارد کرد و بدین ترتیب ارتش او جان تازهای به خود گرفت. اما مکبث و بنکو3 تلاش خود را دوچندان کردند و باز هم تسلط خود بر میدان نبرد را به رخ کشیدند.
گروهبان برای مداوا از صحنه خارج میشود و خانِ راس4 وارد میشود.
خان راس: در جبهه دیگری شاهد مقابله مکبث و شاه نروژ بودم. با وجود تعداد زیاد سربازان دشمن، پیروزی از آن ما شد. سوئنو5، شاه نروژ، برای دستیابی به اجساد سربازان خود، خانِ کادور6 را فریب داد.
دانکن: اشتباه خانِ کادور قابل بخشش نیست. او را به جرم خیانت اعدام کنید و به واسطهی شجاعت مکبث در میدان نبرد، او خانِ جدید کادور خواهد بود.
خانِ راس اخبار جدید را برای مکبث میبرد.
صحنهی سوم
جنگ پایان یافته است و سه ساحره دوباره یکدیگر را ملاقات میکنند. آنها از کارهایی که انجام میدهند سخن میگویند. یکی از آنها از عقیم کردن یک قایقران میگوید (در آن زمان عامهی مردم گمان میکردند که عقیم شدن مردان در نتیجهی جادوی ساحره است). با نزدیک شدن مکبث، سه ساحره به رقص و شادی میپردازند.
بانکو و مکبث متوجه حضور آنها میشوند و بانکو با آنها صحبت میکند. آنها تلاش در پنهان کردن ریش خود دارند. مکبث از آنها میخواهد که صحبت کنند و آنها مکبث را با القاب خانِ گلامیس7، خانِ کادور و شاه آینده صدا کردند. این کلمات مکبث را مسحور میکند.
بانکو: اگر میتوانید درون بذر زمان را ببینید و بگویید از آن چه میروید، حاصل بذر زمان من چگونه خواهد بود؟
سه ساحره: سرنوشت خوشایندی در انتظار تو نیست، اما از مکبث شادتر خواهی بود. پدر شاهان خواهی شد، اما هرگز خودت شاه نمیشوی.
مکبث: من خانِ گلامیس هستم، اما اینکه خانِ کادور شوم، کمی عجیب به نظر میرسد. شما این اطلاعات را از کجا آوردهاید؟
اما سه ساحره بی آنکه جوابی دهند، ناپدید میشوند. راس و اَنگِس8به مکبث و بانکو میرسند و پیغام شاه را به آنها میرسانند.
راس: شاه از موفقیتهای شما در جنگ بسیار خشنود است و ما را برای ادای احترام و سپاسگزاری از شما به اینجا فرستاده. علاوه بر این او مکبث را به عنوان خانِ کادور انتخاب کرده است.
بانکو: آیا چیزی که شیاطین گفتند به حقیقت پیوسته است؟!
مکبث: خانِ کادور زنده است، چگونه ممکن است من به عنوان خانِ کادور انتخاب شوم؟
آنگس: در نبردی که گذشت، خانِ کادور معاملهای با شاه نروژ داشت که این معامله از دید شاه دانکن خیانت محسوب میشود و بدین ترتیب او دیگر خانِ کادور نیست.
مکبث و بانکو با یکدیگر شروع به صحبت میکنند.
مکبث: اولین پیشبینی سه ساحره به حقیقت پیوست. این میتواند نشانی بر به حقیقت پیوستن دیگر پیشبینیهای آنها باشد؛ پادشاهی من و پادشاهی فرزندان تو!
بانکو: ممکن است شیاطین برای اینکه نیمهی تاریک ما را به حرکت درآورند ابتدا یک پیشبینی درست ارائه کرده باشند و سپس ما را به سمت چیزی شیطانی سوق داده باشند.
مکبث: اما این رویداد نمیتواند چیزی شیطانی باشد. اگر جنگآوری و فراست من توانست بخشی از آن را محقق کند، ممکن است ادامهی مسیر هم به خوبی و درستی پیش رود. ممکن است من تاثیری در رسیدن به آن مقام نداشته باشم.
بانکو معتقد است که پیشبینیهای سه ساحره مکبث را مسحور کرده است، اما مکبث ادامهی مسیر را به دست بخت و اقبال میسپارد. آنها توافق میکنند که پس از ملاقات شاه به ادامهی گفتوگو بپردازند.
صحنهی چهارم
در قلعهی دانکن، او به دنبال اخباری از اعدام خانِ کادور است و مالکوم9 میگوید که اخباری از خانِ کادور در اختیار دارد.
مالکوم: افراد ما هنوز به اینجا نرسیدهاند، اما طبق اخبار رسیده از آنها، خانِ کادور در لحظات آخر پیش از اعدام به خیانت خود اعتراف کرد و سپس اعدام شد.
دانکن: او مردی معتبر و محترم بود و همهی این ویژگیها را در نتیجه اعتماد من به دست آورده بود.
مکبث، بانکو، راس و انگس وارد میشوند و شاه از آنها تشکر میکند. مکبث و بانکو وفاداری خود به شاه را اعلام میکنند. شاه اعلام میکند که فرزندش مالکوم به مقام شاهزاده کامرلند10 نائل میشود. مکبث از شاه میخواهد که از حضورش خارج شود. او در تنهایی خود به این فکر میکند که مالکوم تنها مانع او در رسیدن به مقام شاه اسکاتلند خواهد بود.
صحنهی پنجم
بانو مکبث نامهای از مکبث دریافت میکند و در جریان پیشگوییهای سه ساحره قرار میگیرد. او برخلاف مکبث، چیزی را به بخت و اقبال واگذار نمیکند. از نظر او هرکاری که پیشگویی سه ساحره را به سرانجام میرساند، باید انجام شود. اما او گمان میکند که مکبث قلبی لطیف دارد و برای این کار شجاعت کافی ندارد.
پیامی از طرف شاه دانکن به او میرسد. دانکن به همراه دو فرزندش، مالکوم و دونالبین11 میخواهند شب را در قلعهی مکبث سپری کند و مهمان آنها باشد. بانو مکبث با خود میگوید:
بانو مکبث: ارواح زمین، بر من نازل شوید و من را از جنسیت رها کنید. تمام وجود مرا از بیرحمی مهلک پر کنید. خون من را غلیظ کنید، به گونهای که هیچ پشیمانیای نتواند من را از هدفم دور کند. بر پستانهای من وارد شوید و آن را از شیر تهی و سرشار از زردآب کنید. من را از موجودی زاینده به موجودی نابودگر مبدل کنید.
مکبث وارد میشود و بانو مکبث از مهمانی شب با او سخن میگوید.
بانو مکبث: تو خانِ کادور و گلامیس هستی، اما از هر دوی این القاب بسیار بزرگتری. پیشگوییها مرا به جایی ورای زمان بردند. جایی که آینده از آن ماست. شاه دانکن امشب به اینجا میآید، اما هرگز اینجا را ترک نخواهد کرد. از آن پس تمام شبها و روزها از آنِ ماست.
صحنهی ششم
دانکن، پسرانش، بانکو و چند اشرافزاده وارد قلعهی گلامیس میشوند. دانکن پس از مواجهه با بانو مکبث از مهماننوازی و وفاداری آنها به خاندان شاهنشاهی تشکر میکند. بانو مکبث میگوید که همهی این کارها در برابر اعتماد و افتخار شاه ناچیز است. آنها برای مدتی به تعریف و تمجید یکدیگر میپردازند.
صحنهی هفتم
مکبث در تنهایی خود به فکری عمیق و آشفته فرو میرود و با خود سخن میگوید.
مکبث: کشتن شاه میتواند عواقب جبران ناپذیری داشته باشد. به هر دلیلی اگر کسی متوجه این موضوع شود، تمام دارایی من نابود خواهد شد. تمامی افتخاراتی که به واسطهی وفاداری و صداقت در برابر شاه به دست آوردهام، از بین خواهند رفت. مرگ شاه در اقامتگاه من، میتواند تصویر نامناسبی از من در جامعه ایجاد کند. من باید در اینجا از شاه در برابر قاتلان حفاظت کنم، نه اینکه خود نقشه قتل او را در سر بپرورانم. از طرف دیگر شاه انسانی مهربان و درستکار است که کائنات حامی اوست و قتل چنین فردی، میتواند خشم کائنات را در پی داشته باشد. من نمیتوانم قاتل شاه باشم. باید این موضوع را فراموش کنم.
بانو مکبث وارد میشود و مکبث را در حالت آشفته میبیند.
بانو مکبث: شاه وارد تالار شده است، چرا به نزد او نمیآیی؟
مکبث: دیگر در خصوص قتل شاه صحبتی به میان نمیآوریم. او چیزهای زیادی به من بخشیده و پس از جنگ اخیر، اعتبار بسیار زیادی نزد او و مردم پیدا کردهام.
بانو مکبث: آیا امید و حرکت به سمت رویاهای جدید را فراموش کردهای؟ آیا شجاعت چیزی جز حرکت بدون قید و بند در جهت رسیدن به نتیجهی مطلوب است؟ آیا میخواهی از ترس از دست دادن مایملکت، مهمترین دستآورد آیندهات را از خود دریغ کنی؟ این کاری نیست که مردان حقیقی انجام میدهند.
مکبث: برای اثبات مردانگی خود چیزی کم نخواهم گذاشت.
بانو مکبث: میتوانیم خدمتکاران ویژه شاه را مست کنیم و سپس شاه را به قتل برسانیم. در نهایت خون شاه را بر پیکر خدمتکاران بریزیم و آنها را مسئول مرگ شاه جلوه دهیم. اگر به حرف خود عمل نکنی، نمیتوانی ادعایی از مردانگی داشته باشی.
مکبث برای نمایش قدرت خود کمی وسوسه میشود و سپس تصمیم میگیرد آنچه لازم است را به سرانجام برساند.