مقدمه
آنا، یکی از مراجعانم بود. خاطرم هست که وقتی او را در مطبم ملاقات کردم، دستپاچه بود و میگفت: «مدتهاست که احساس میکنم اعتمادبهنفس خودم را از دست دادم، هیچ کس من را دوست ندارد و به نظرم یک مادر بد و احمق هستم».
آنا به من گفت که میداند این ویژگیها را ندارد، اما دوست دارد کسی اینها را به او بگوید. او معتقد است که زندگیاش در ارتباط با انسانهای اطرافش خلاصه میشود. از او پرسیدم: «آیا ویژگیهای خاصی را در خودت پیدا کردهای؟» مکث کرد، در واقع انتظار نداشت که کسی در مورد قابلیتهایش از او سوال کند.
او گفت: «من قابلیت این را دارم که به حرفهای مردم گوش دهم و در کنارش ضمن اینکه کارهایشان را انجام میدهم، توصیههای خوبی هم برای آنها در نظر میگیرم».
مشکل آنا مشکل بسیاری از مردم است. اکثر مردم یک جامعه از کمبود اعتمادبهنفس رنج میبرند و به خاطر آن، رنجهای روحی و جسمی زیادی را تحمل میکنند. به خصوص اینکه از انجام هر کاری میترسند.
اساس فلسفه اعتمادبهنفس بر پایه اعتماد به خود بنا شده است. این ویژگی از دوران نوجوانی در ما شکل میگیرد و به بخش مهمی از شخصیتمان تبدیل میشود. اگر اعتمادبهنفس در هر یک از ما کاهش یابد یا از بین برود، عواقب خطرناکی خواهد داشت.
اشکالی ندارد که اگر در حال حاضر از اعتمادبهنفس خوبی برخوردار نیستید. همیشه امکان تغییر وجود دارد و هر روز میتوانید متولد شوید. من این کتاب را نوشتم تا به کسانی که جرأتشان را از دست دادند، کمک کنم. میخواهم که این افراد علت کمبود اعتمادبهنفس خود را شناسایی کنند و بعد آن علت را از بین ببرند. با به کارگیری راهکارهای ارائه شده، شما جرئت این را پیدا میکنید که خودتان باشید و از هیچ چیزی نترسید.