میکروکتاب
    
    

    

    
    
    

من چه کسی هستم

خرید اشتراک دانلود اپلیکیشن
Unknown

مقدمه

اصلا هدف چه ارزشی دارد؟

 

در چند سال اخیر، ایده‌ نوشتن یک مقاله‌ توسعه فردی طنز با عنوان «رمز و رازهای موفقیت آدولف هیتلر» به سرم زده بود. این مقاله شامل تمام ویژگی‌های محبوب خودیاری مثل اهداف، تصویرسازی‌ها و برنامه‌های صبحگاهی هیتلر بود. البته به جز سوءاستفاده‌ها و استثمارهای او.

«هیتلر هر روز راس ساعت ۵ صبح روزش را آغاز می‌کرد. ابتدا چند حرکت یوگا انجام می‌داد و ۵ دقیقه‌ای را صرف نوشتن یادداشت‌هایش می‌کرد و به این ترتیب، می‌توانست ذهنش را روی اهداف جاه‌طلبانه‌اش متمرکز کند.

هیتلر هدف زندگی‌اش را در ۲۰ سالگی و در یک میکده کشف کرد و از آن پس به شکلی خستگی‌ناپذیر هدفش را دنبال می‌کرد. او شور و اشتیاق را وارد زندگی خودش کرد و الهام‌بخش میلیون‌ها انسان شبیه خودش شد.

آدولف هیتلر گیاهخواری سرسخت بود و در میان تمامی مشغله‌ها و دغدغه‌هایی که برای کشتار عمومی و سلطه‌ جهانی داشت، به دنبال فرصتی بود تا بخش خلاقانه‌ وجودش را کشف کند. او هر هفته چند ساعتی را به گوش دادن به اپرا و کشیدن مناظر طبیعی موردعلاقه‌اش اختصاص می‌داد.»

می‌دانم؛ ممکن است این مقاله خنده‌دار باشد. بالاخره هر چه نباشد من هم عقلم را از دست داده‌ام و دمار از روزگارم درآمده است. اما در نهایت، هرگز آنقدر شهامت نداشتم که به دلایل واضح و مبرهنی که شما هم می‌دانید چنین چیزهایی منتشر کنم.

من مدت‌هاست از این دست مقاله‌ها برای خودم می‌نویسم اما منتشر نمی‌کنم چون:

- گروهی از آدم‌ها خاطرشان مکدر می‌شود و تمام هم و غم‌شان این می‌شود که با فرستادن ایمیل و پیام برای من هفته‌ام را خراب کنند.

- بعضی از مردم این شوخی‌ها را جدی می‌گیرند و با خودشان فکر می‌کنند من واقعا نازی هستم.

- ممکن است برخی نشریات هم از این فرصت سوءاستفاده کنند و با استفاده از تیترهایی مثل "نویسنده پرفروش خودش را یک نازی جدید می‌خواند" موجب شوند کارم را برای همیشه از دست بدهم.

برای همین هیچ وقت این مقاله را ننوشتم. شاید با خودتان بگویید من بزدل و ترسو هستم. اما واقعیت همان است که برایتان گفتم. اما این مساله کمی قلقلکم می‌دهد چون گمان می‌کنم به سخره گرفتن بهره‌وری و تاثیر باورنکردنی هیتلر دارای یک اصل و هدف اساسی است که مدت‌هاست در دنیای خودیاری از آن صحبت می‌کنم. آن اصل این است: رسیدن به موفقیت در زندگی به اندازه‌ تعریف ما از موفقیت مهم نیست.

اگر تعریف ما از موفقیت تعریفی ترسناک باشد، مثلا اینکه موفقیت را سلطه‌ جهانی و کشتار میلیون‌ها انسان بدانیم، با این‌حساب، سخت‌تر کار کردن، هدف‌گذاری و تحقق اهداف و نظم و ترتیب دادن به ساختار ذهنی به پدیده‌ای ناخوشایند تبدیل می‌شود.

در صورتیکه روی کاغذ و تنها روی کاغذ، رعب و وحشت‌های اخلاقی هیتلر را نادیده بگیریم، او یکی از موفق‌ترین انسان‌های خودساخته در تاریخ جهان است. او در عرض دو دهه از یک هنرمند ورشکسته و زمین‌خورده به حاکم یک کشور و قدرتمندترین نظامی جهان تبدیل شد. او میلیون‌ها نفر را به حرکت درآورد و به میلیون‌ها انسان انگیزه داد. هیتلر انسانی خستگی‌ناپذیر، زیرک و باهوش بود و شدیدا روی اهدافش تمرکز می‌کرد. او تاریخ جهان را به طرز شگفت‌آوری تحت‌تاثیر قرار داد.

اما تمام اقدامات هیتلر در جهت تحقق اهدافی جنون‌آمیز و مخرب بود. هزاران نفر از میلیون‌ها نفری که کشته شدند جان خود را به دلیل ارزش‌های گمراه شده‌ هیتلر، اهدافی که در مسیری غلط هدایت شده بودند، از دست دادند.

بنابراین، نمی‌توانیم از توسعه‌ فردی صحبت کنیم اما ارزش‌ها را نادیده بگیریم. رشد کردن و تبدیل به فردی بهتر شدن کافی نیست. ضرورت دارد که تعریفی از یک انسان بهتر یا یک فرد بهتر هم ارائه بدهیم. باید انتخاب کنیم که می‌خواهیم در کدام جهت رشد کنیم. چون اگر از این مورد غافل شویم، احتمالا همه‌مان به فنا خواهیم رفت.

عده‌ زیادی از انسان‌ها این حقیقت را درک نمی‌کنند. بسیاری از انسان‌ها با وسواسی بیش از حد همواره روی شاد بودن و احساس خوشایند تجربه کردن تمرکز می‌کنند. آن‌ها از فهم این موضوع عاجزند که اگر از ارزش‌هایشان غافل شوند، آسیب وارد شده از احساس خوشایند، بیشتر از سود و منفعت آن خواهد بود.

وقتی کتابم به نام «هنر ظریف بی‌خیالی» را می‌نوشتم، بخش بسیار زیادی از این کتاب به روشی زیرکانه و هوشمندانه می‌پرداخت تا با استفاده از این روش مردم را وادار کند شفاف‌تر به ارزش‌های خود فکر کنند. میلیون‌ها کتاب خودیاری در بازار وجود دارد که به شما آموزش می‌دهد چطور می‌توانید بهتر به اهداف خودتان دست یابید اما کتاب‌های کمی هستند که اهداف اصلی شما را مورد بررسی قرار می‌دهند. هدف من نوشتن کتابی بود که به شما یاد دهد چطور اهداف اصلی خود را در اولویت قرار بدهید.

در این کتاب من عمدا درباره‌ اینکه ارزش‌های خوب و بد چه چیزهایی هستند، چه شکلی هستند و چرا موثرند یا نیستند زیاد عمیق نشدم. یکی از دلایلم این بود که شاید نمی‌خواستم ارزش‌های خودم را به خواننده تحمیل کنم. با این ‌همه، موضوع اصلی درباره‌ ارزش‌های شما این است که خودتان ارزش‌هایتان را انتخاب می‌کنید نه اینکه نویسنده‌ یک کتابِ جلد نارنجی به شما گفته باشد که این ارزش‌ها را برای خودتان انتخاب کنید. اگر بخواهم با شما صادق باشم، من هم در این میکروکتاب عمیقا به تعریف ارزش‌ها نپرداخته‌ام چون نوشتن درباره‌ این موضوع سخت، کار چندان راحتی نیست.

به هرحال این کتاب را به قصد انجام همین کار نوشتم؛ برای اینکه درباره‌ ارزش‌ها حرف بزنم؛ اینکه ارزش‌ها چه هستند و اصلا چرا ارزش‌ها وجود دارند. چرا برخی چیزها برای ما مهم می‌شوند، نتیجه‌ اهمیت آن‌ها چه می‌شود و اینکه چطور می‌توانیم چیزی که برایمان مهم است را تغییر دهیم. موضوع ساده‌ای نیست و این میکروکتاب هم نسبتا طولانی است. پس بهتر است مقدمه‌چینی را تمام کنم و به اصل موضوع بپردازم.