مقدمه
در سالی که گذشت اتفاقات زیادی برای من رخ داد. از یک طرف پدر عزیزم را از دست دادم و از طرفی دیگر روابطم در زمینه کاری و حتی با نزدیکانم با مشکل روبرو شد. در این اوضاع آشفته، ندایی درونم به من میگفت که در نهایت همه چیز درست خواهد شد و من روی آرامش را خواهم دید. بزرگترین راز زندگی را در همین دوران سخت پیدا کردم. دخترم هایلی (Hailey) یک کتاب بسیار قدیمی که تقریبا صد سال از عمر آن میگذشت را به عنوان هدیه به من داد. وقتی شروع به خواندن کتاب کردم، حقایقی بر من آشکار شد که نمیتوانستم عدم اطلاع دیگران از آن حقایق را باور کنم. وقتی زندگی بزرگان را مورد بررسی قرار میدادم نیروی عجیبی من را به سمت خود میکشید. انگار من را دعوت میکرد که باز هم به کنکاش خودم ادامه دهم. با این کتاب و طی تحقیقاتی که خودم آن را انجام دادم توانستم رد پای راز را در زندگی انسانهای گذشته، پیدا کنم.
من فهمیدم که باید این راز را با مردم در میان بگذارم و چه بهتر که بتوانم آن را به صورت فیلم درآورم. البته نمیتوانستم روی یک استاد تکیه کنم. از این رو با گروه فیلمبرداری خود تصمیم گرفتیم که در استرالیا و آمریکا به دنبال اساتید برتر باشیم. در نهایت با تلاش گروهی حرفهای که دور هم جمع شده بودیم توانستیم ۱۲۰ ساعت فیلمبرداری کنیم. در نهایت این فیلم ۸ ماه بعد با نام «راز» منتشر شد. ما تنها نبودیم، همه مردم دنیا ما را همراهی میکردند. وقتی این فیلم پخش شد، داستانهای زیادی از سرتاسر دنیا دریافت کردیم که مردم به واسطه یک نیروی خارقالعاده شفا یافتند و موفق شدند. مردم با کمک قانون راز توانستند که به خواستههای خود برسند و بسیاری از مشکلات خود را حل کنند. از این رو به عنوان هدیه و کمک برای ما پول نقد یا چک ارسال میکردند. البته این قانون فقط برای بزرگسالان نبود، کودکان هم با کمک این قانون توانستند در درسهایشان پیشرفت کنند و نمرات بالایی بگیرند.
هدف من این بود که بتوانم به مردم دنیا کمک کنم تا به خواستههایشان برسند و بدانند که هیچ چیزی نمیتواند مانع آنها شود. این کار با یک درک مهم صورت میگیرد. اینکه شما درک کنید عظمتی واقعی در انتظار شما خواهد بود.