مقدمه
قدمت روح
به ما گفته شده که چشمها پنجره روح هستند. «رون گاتمن» ثابت کرد که لبخند به همان خوبی، یک چشم انداز زیبا و دلپذیر است. به هر حال، این عبارت را میتوان اینگونه معنی کرد: یک لبخند بیگناهیمان را به ما یادآوری میکند. کودکان بیگناه هستند و تقریباً از زمان تولد لبخند میزنند. پیوندی که بشریت را در بر میگیرد بیگناه است، چون زیر خصیصه مبارزهجویانهمان - خصلتی که از ما رقیب، حریف و دشمن تا سرحد مرگ میسازد - میتواند به یک لبخند تبدیل شود؛ از طریق لبخند این احساس را منتقل میکنید که: «من شما را دوست دارم، اجازه دهید این مسئله را فراموش کنیم.»
یک لبخند بزرگ بر لب، خیلی بیشتر از کلمهها میتواند احساساتی از قبیل صمیمیت، پذیرش، باور، بیپردگی، عدم قضاوت و حتی دریچهای رو به عشق را ابراز کند. این میکروکتاب عالی و سرگرم کننده، شامل همه این احساسات و موارد بسیار دیگر است که لبخند میتواند انتقال دهد. اما بیش از موضوعات بدیهی لبخند، آنچه بیش از هر چیز مرا برآن داشت تا چنین کتابی بنویسم «موارد بسیار دیگر» پیرامون مقولهی لبخند بود. در اولین نگاه، نکتهی شگفت انگیز این است که ما به واسطه چارلز داروین، علوماجتماعی، انسانشناسی و روانشناسی به صورت کاملاً علمی درباره خندهها آگاهی داریم؛ اما متأسفانه، مانند سایر جنبههای بدیهی زندگیمان، هر کسی که با کنجکاوی مصرّانه، به بررسی دقیق موضوعاتی نظیر لبخند پرداخته و با اینکه پژوهشش در این خصوص لبخند به حجم قابل توجهی از حقایق رسیده، توجه زیادی به او کشفیاتش نشده است.
گفتهی «رالف والدو امرسون» در این خصوص که «چشمها قدمت روح را نشان میدهند» تکرار همان ضربالمثل قدیمی است؛ منظور او این است که نگاه کردن در چشمها، همانند نگاه کردن به جایی است که همه ما از آنجا میآییم. به این ترتیب، لبخند شما فقط متعلق به خودتان نیست، یک لبخند نشان دهنده داستان مشترک ماست. یک نفر میتواند به راحتی ادعا کند که یک لبخند همهی داستان را تداعی خواهد کرد. داروین معتقد بود که این مسئله میتواند، در شرایط تکاملی کاملاً صحیح باشد. چرا به همین اکتفا کنیم؟ شاید ما لبخند میزنیم چون، خیلی در سطح پایینتری از آگاهی روزمره، حس میکنیم که لبخند جهان خلقت را خوشحال میکند و امروز دنیا همچنان به روی ما لبخند میزند؛ این مفهوم بسیار خوشبینانه و حتی میتوان گفت، خوشبینی غیرعقلانیای است. اما «ران گاتمن» مقالهی فوقالعاده خوشبینانهای در زمینه لبخند نوشته است؛ او بخش وسیعی از وجود انسان را به یک میمیک1 متداول صورت ارتباط داده است که ما بدون اینکه متوجه شویم به آن واکنش نشان میدهیم. این کتاب باعث شد که فراسوی مرزهای مشترک را ببینیم، یعنی تأثیری که لبخند در وهله اول بر ما دارد و همچنین واکنشی که چشمان ما از خود نشان میدهند. هر دو در جملهای مثل «چشمان او به من لبخند میزنند» در هم آمیخته میشوند. اگر پس از همه نگرانی و آشفتگیمان، ثابت شود در دنیایی زندگی میکنیم که به ما لبخند میزند، آرامش بزرگی برایمان در بر خواهد داشت. ما دلیل خواهیم داشت که تمام مدت لبخند بزنیم و تأمل درباره این حقیقت باز هم لبخند دیگری بر چهره هایمان می آورد.
دیپاک چوبرا