میکروکتاب
    
    

    

    
    
    

برتری ناعادلانه

خرید اشتراک دانلود اپلیکیشن
Unknown

مقدمه

 

شاید برایتان جای سوال باشد که چطور می‌توان یک میمون را شکار کرد؟ به مدت تقریبا ۱۰۰ سال مردمی که در آمریکا و آفریقا زندگی می‌کردند، برای شکار میمون از روش‌های خاص خودشان استفاده می‌کردند. برای شکار میمون، شکارچی خیلی ماهرانه به جستجوی درختان سوراخ‌دار می‌گردد. وقتی درختی سوراخ داشته باشد، شکارچی می‌تواند میوه‌هایی که میمون طرفدار آن است را در سوراخ‌ها قرار دهد. میمون جذب میوه‌های خوشمزه درون سوراخ‌ها می‌شود و وقتی دستش را داخل می‌کند تا آن‌ها را بردارد، چون دستش به خاطر برداشتن میوه مشت شده، دیگر نمی‌تواند دستش را از سوراخ بیرون بیاورد. حالا شکارچی به راحتی می‌تواند میمون بیچاره را شکار کند. میمون حاضر نیست دست مشت شده خود را باز کند تا بتواند نجات یابد و همین کار باعث می‌شود که حکم مرگش را امضا کند.

شاید برایتان عجیب باشد، اما انسان‌ها هم همین رفتار میمون را تکرار می‌کنند. انسان‌ها به میوه‌ها نمی‌چسبند، اما اسیر پول، امنیت‌ شغلی و حتی الگوهای نادرست زندگی می‌شوند. چسبیدن آن‌ها به این مسائل به گونه‌ای است که حتی حاضر نیستند در مورد رها کردن این موارد فکر کنند. به همین دلیل مثل میمون قصه ما، در طعمه شکارچیان مختلف، اسیر می‌شوند. این موضوع می‌تواند علت‌های مختلفی داشته باشد. مثلا آموزش‌های نادرست مالی باعث می‌شود که یک نفر با تمام استعدادهای ویژه‌ای که دارد برای تمام عمر خود به عنوان زیردست کار کند. عجیب‌تر اینکه از این موضوع هم شکایتی ندارد.

چنین فردی زندگی‌اش را همیشه روی یک الگوی ثابت تنظیم می‌کند. راس ساعت مشخص سر کار می‌رود، به خانه بازمی‌گردد، حقوق دریافت می‌کند و به عنوان یک شهروند برتر در زمان مشخص شده مالیات‌های خود را می‌پردازد و هرگز هم از خود نمی‌پرسد، چرا؟ در سال ۲۰۰۷ یک بحران مالی عظیم رخ داد. این بحران باعث تنش‌های درونی مردم شد. یعنی آن‌ها بیشتر از قبل به امنیت شغلی خود اهمیت دادند و تصمیم گرفتند تحت هر شرایط سخت کاری، همچنان به شغل خود بچسبند. بورس سقوط کرده بود و مردم به جای اینکه کمی در مورد رفتارهای مالی خود فکر کنند، به دنبال فعالیت‌های مالی اشتباه بودند. مثلا بیشتر خانه‌های مردم قسطی بود و آن‌ها فکر می‌کردند که اگر منزل خود را رها کنند، احتمال دارد که هرگز خانه‌ای نداشته باشند. به همین دلیل دو دستی به خانه‌های قسطی خود چسبیدند. در آن زمان به طرز عجیبی مردم مشتاق بودند که وارد دانشگاه شوند و غافل از این بودند که دولت به صورت مخفیانه در حال چاپ اسکناس بود و هست. این کار دولت به شدت قدرت مالی و خرید مردم را کاهش داد و بحران را عمیق‌تر از قبل کرد.

به مرور زمان به خصوص در سال ۲۰۱۰ این موضوع که در دنیا بحران عظیم مالی رخ داده است، برای همه آشکار شد. اما باز هم مردم به اموال مادی خود چسبیدند و حاضر نشدند که از این فرصت برای تغییر شرایط مالی خود استفاده کنند. موضوع این بود که مردم نمی‌دانستند چطور باید این تغییرات را هضم کنند و چطور قدم‌های بزرگی برای تغییر بردارند. به همین دلیل یا دعا می‌کردند یا منتظر بودند رهبران سیاسی با اقدامات هوشمندانه خود کشور را از این بحران مالی نجات دهند.

متاسفانه این بحران اقتصادی عظیم ادامه‌دار خواهد بود و می‌تواند تا سال ۲۰۲۰ هم شرایط زندگی را برای همه مردم دنیا سخت کند. در این بین افرادی که به امنیت شغلی، طرح‌های ویژه بازنشستگی، پس‌انداز کردن و... چسبیده‌اند بیشترین ضرر را از این موضوع تجربه خواهند کرد. این موضوع را با چند دلیل ساده به شما توضیح می‌دهم.

 

دلیل اول: پایان عصر صنعتی

در سال ۱۵۰۰ میلادی عصر صنعتی شروع شد و در سال ۲۰۰۰ به عمر خویش پایان داد. در این بین یعنی در سال ۱۹۴۵ که جنگ جهانی شروع شد، آمریکا توانسته بود به یکی از قدرتمندترین کشورهای عصر صنعتی تبدیل شود.

دهه‌ای که در انتظار همه ما قرار دارد، متخصصان و کارگران کمرنگ می‌شوند. این موضوع را می‌توانیم در تعطیلی کارخانه‌های عظیم بدانیم. این کارخانه‌ها برای اینکه بتوانند کار خود را ادامه دهند، به چین رفتند. شاید در کشور چین از آن‌ها خوب پذیرایی شود، اما حقوق کارگران آنقدر پایین است که رفتن یا نرفتن این کارخانه تغییری در وضعیت کارگران ایجاد نمی‌کند. کارگران بیچاره نمی‌دانند که در مسیر نادرستی قرار دارند. همیشه در گوش آن‌ها زمزمه کردند که موفقیت تنها در درس و دانشگاه خلاصه می‌شود. آن‌ها درس خواندند، مدرک گرفتند و وارد بازار کار شدند. هرگز به این فکر نکردند که می‌توانند کار خودشان را راه‌اندازی کنند. فکر نکردند، چون آموزش درستی در زمینه امور مالی به آن‌ها داده نشده است. در نهایت هم بعد از ۳۰ یا ۴۰ سال کار بدون وقفه با بدن‌هایی فرتوت و ذهن‌هایی خسته بازنشسته می‌شوند و منتظر می‌مانند که سر هر ماه حقوق اندکی را از دولت دریافت کنند.

 

دلیل دوم: تحول در قوانین پول

یکی از اقداماتی که ریچارد نیکسون (Richard Nixon) در طول دوران فعالیت حرفه‌ای خود انجام داد، این بود که هر گونه وابستگی که بین طلا و دلار آمریکا وجود داشت را از بین برد. این اقدام به صورت مخفیانه انجام شد. این موضوع و در کنار آن جنگ ویتنام باعث شد که دولت غرق در بدهی شود. آن‌ها برای حل بحران مالی بی‌وقفه اسکناس‌ چاپ کردند. تنها پشتوانه‌ این اسکناس‌ها تعهدی بود که مالیات دهندگان داده بودند. آن‌ها همیشه مالیات‌های خود را سر وقت پرداخت می‌کردند. چاپ پول بدون حل کردن مشکلات اقتصادی که ریشه آن تدابیر نادرست نیکسون بود، به مرور زمان وضع را بدتر کرد و باعث شد دلار ارزش خود را از دست بدهد. این بی‌ارزش شدن دلار زمینه‌های افزایش قیمت‌ها را فراهم کرد. حالا مردم هر چقدر سخت‌تر کار می‌کردند نمی‌توانستند به پای قیمت‌های سر به فلک کشیده برسند.

البته وضع اقتصادی برخی از خانواده‌های متوسط خیلی خوب شد. آن‌ها توانستند در آن بحران‌های اقتصادی با فروش منازلشان که قیمت آن به طرز عجیبی بالا رفته بود، در دسته میلیونرهای جامعه قرار بگیرند. این افراد استفاده درستی از پول نمی‌کردند و فقط چیزهایی می‌خریدند که هیچ نیازی به آن نداشتند. فقط به دنبال خرج کردن پول‌های در دستشان بودند. به همین دلیل بعد از مدتی آه در بساط نداشتند.

سال ۲۰۰۹ همه چیز خراب شد و تعداد بسیار زیادی از مردم شغل، حقوق و مزایای بازنشستگی خود را از دست دادند. در این وضعیت مردم باز هم امید داشتند که با تغییر رئیس جمهور وضعیت بهبود پیدا کند و بتوانند نفس راحتی بکشند و برای باراک اوباما (Barack Obama) و شعار تبلیغاتی‌اش (تحول در وضعیت اقتصادی) دعا می‌کردند.

 

دلیل سوم: دست به یکی کردن دولت‌ها با بانک

یک کتاب فوق‌العاده در سال ۱۹۳۸ با عنوان (سرقت بزرگ) نوشته شد. نویسنده آن یعنی آر.باک مینستر فولر (R.Buckminster Fuller) در طول کتاب نشان داده که چطور شکل و شمایل دزدی کردن‌ها با گذشته فرق کرده است. او نوشته است: «دزدهای امروزی ثروتمندانی هستند که بانک‌ها و حساب‌های مردم را هدف دزدی خود قرار می‌دهند. بانکداران و ثروتمندانی که آموزش‌های حرفه‌ای مالی دیده‌اند، می‌توانند از بدهی‌های خود طوری استفاده کنند که به ثروت زیادی برسند».

 

دلیل چهارم: بالا رفتن تورم

وقتی ارزش طلا و دلار را در سال‌های مختلف مورد بررسی قرار می‌دهیم، متوجه می‌شویم که دلار در مقایسه با طلا ارزش خود را به کلی از دست داده است. به عنوان مثال در سال ۲۰۰۰ ارزش یک اونس طلا ۲۸۲ دلار گزارش شده بود و در سال ۲۰۱۰ ارزش یک اونس طلا به ۱۴۵۰ دلار رسید که آمار تکان دهنده‌ای است. این کاهش ارزش پول تنها باعث بالا رفتن تورم می‌شود.

 

دلیل پنجم: سونامی بزرگ فقر

به دلیل بحران اقتصادی سال ۲۰۰۷ بانک‌ها سعی کردند که برای کاهش شدت این بحران، پول به بازار تزریق کنند. برای برخی این تکان‌های اقتصادی مفید بود. مثلا برخی از شرکت‌ها سقوط کردند و رقبایشان جای آن‌ها را گرفتند. اما برای برخی دیگر، مثل مردم عادی اوضاع بسیار ناراحت کننده بود. آن‌ها هر روز به چشم خود می‌دیدند که پولشان دیگر ارزشی ندارد. قیمت‌ها بالا می‌رفت و توان خرید آن‌ها کاهش پیدا می‌کرد. تفاوت این دو گروه یعنی موفق‌ها و کسانی که به شدت احساس ترس می‌کردند در هوش مالی آن‌ها نهفته بود.

باید بگویم که ۹۵ درصد مردم ما آموزش هوش مالی ندیده‌اند. نمی‌دانند که چطور برای خودشان ترازنامه تهیه کنند و چطور صورت حساب مالی خود را بنویسند. به خاطر شست و شوهای مغزی که در مدرسه صورت گرفته، این افراد هیچ تلاشی نمی‌کنند که وضعیت خود را تغییر دهند. البته برخی از این افراد به عنوان متخصصان حوزه خودشان مانند پزشکان، وکلا و مهندسان فعالیت می‌کنند، اما گرفتار مسائل مالی شدید هستند و همیشه بدهکارند. مهم‌ترین موضوع در هوش مالی این است که فرد بعد از اینکه خرج‌های زندگی خود را کنار گذاشت، ببیند که در انتها چه مقدار پول برایش باقی می‌ماند.

هر کسی باید با قوانین مالی آشنایی داشته باشد. حتی اگر به بزرگترین میلیاردر دنیا هم تبدیل شوید، اگر نتوانید پول‌هایی که وارد زندگی‌تان می‌شود را مدیریت کنید، در مدت کوتاهی از ثروت به فقر می‌رسید. هیچ نجات دهنده‌ای برای شما وجود ندارد، به همین دلیل باید خودتان دست به کار شوید و مهارت‌های مالی را بیاموزید. وقتی در زمینه مهارت‌های مالی آموزش دیده باشید، حتی در بحران‌های اقتصادی هم می‌توانید از پس خرج و مخارج خود برآیید. نیاز نیست چشم انتظار هیچ دولتی باشید تا بحران‌های مالی را حل و فصل کند. آن‌ها درگیر مسائل سیاسی هستند و دغدغه‌ای در امور مالی ندارند، به همین دلیل تنها به چند حرف امیدوار کننده بسنده می‌کنند.

کسانی که در آمریکا ثروتمند هستند هرگز منتظر نمی‌مانند که دولت کاری برای آن‌ها انجام دهد. پول به آن‌ها قدرت می‌دهد که از طریق آن بتوانند دولت‌ را تحت کنترل خود درآورند. من در این میکروکتاب به شما کمک می‌کنم که با تفکرات قدیمی خود در مورد پول و مدیریت آن خداحافظی کنید.

آموزش‌هایی که بتوانند شما را با درآمد معمولی، درآمد سرمایه‌گذاری و همچنین درآمدهای غیرفعال آشنا کنند، در دسته آموزش‌های درست قرار می‌گیرند. فرقی ندارد که در کجای این دنیا هستید، آموزش‌های من می‌توانند برای همه مردم دنیا مناسب باشند.

تنها چیزی که مانع شما می‌شود، افکار قدیمی است. اگر بتوانید با آغوش باز افکار، باورها و ایده‌های جدید را بپذیرید، به این ترتیب می‌توانید با عمل کردن به موقع، به ثروت زیادی برسید و حرفی برای گفتن داشته باشید. در این راه از اشتباه کردن نترسید. به نظر من اشتباه کردن، بخش مهمی از فرآیند یادگیری است. وقتی اشتباه کنید می‌توانید از آن درس بگیرید. ثروتمندان کسانی هستند که از اشتباهات خود درس‌های بزرگی می‌گیرند و این موضوع باعث می‌شود آن‌ها هر روز ثروتمندتر از روز بعد باشند.

تلاش کردم تا در این قسمت نکات مهمی را ارائه دهم. حالا شما کمی فکر کنید که با مطالعه این چند سطر چه چیزی به دست آوردید، آن را همین حالا به صورت خلاصه یادداشت کنید.