فصل اول
اجتناب ناپذیر بود
روزنامه تایمز در سوم ژانویه ۲۰۰۹ نوشت:
«رئیس خزانهداری در آستانه تصمیمگیری برای دومین طرح نجات بانکها است.»
فکر میکنم بیشترین سوالی که راجع به بیتکوین مطرح میشود، چرایی آن است. اصلاً چرا ایجاد شد؟ پاسخ این سوال را واضح و بهطوری که همه بتوانند ببینند، در این میکروکتاب و در کتاب آیندهام به نام پیدایش اولین بلوک (genesis block) خواهم گفت.
اما در ایجاد بیتکوین، بسیاری به فکر یکپارچه کردن ایدههای موجود در جامعه رمزنگاری بودند. ایدههایی که توسط افرادی مثل آدام بک ، وی دای ، دیوید چاوم و هال فاینی1 ارائه شده بودند. دیوید چاوم تقریباً بیست سال قبل از من با مقاله پول الکترونیکی غیرقابل ردیابیاش، امکان انجام تراکنشهای بینام با استفاده از چند پروتکل رمزنگاری را بررسی کرد. اما مهمترین مشکل آن متمرکز بودنش بود و مثل همیشه، به خاطر اینکه توسط یک نفر کنترل میشد، مردم اعتمادشان را نسبت به آن از دست دادند. با این وجود دست کم به ما (یعنی سایبرفانک) نشان داد که تراکنشهای بینام امکانپذیر است.
اصول بیتکوین، نشات گرفته از جامعه سایبرفانک است، جامعهای که من وقتی ۱۴ ساله بودم جذب آن شدم؛ جایی که ناشناس بودن در آن مثل نفس کشیدن ضروری است؛ جایی که برای داشتن آزادیبیان واقعی در یک جامعه باز، باید به طور کاملاً ناشناس خود را بیان کنید.
حالا زمان آن است که موضوعی را توضیح دهم. برخی از شما که ممکن است این موضوع را برای اولین بار بخوانید یا بشنوید و چیزی در مورد آن ندانید، بنابراین آن را به صورت عمومی توضیح میدهم، اگر چه تا امروز قابل تصور بوده، اما قبل از آن هرگز به صورت عمومی اعلام نشده است، بنابراین آن را رسمی اعلام خواهم کرد:
ساتوشی ناکاموتو2 نام واقعی من نیست. به طور خاص، یک نام قانونی هم نیست. اساساً ماهیت ذهن من است. من عادیترین نام ممکن را میخواستم تا هیچ کس در خارج از ژاپن نفهمد. ساتوشی ناکاموتو به همان اندازهای عادی است که «جان اسمیت3» در غرب عادی است. مدتی طول کشید تا عموم مردم به این نتیجه برسند، اما بیشتر کسانی که دسترسی مستقیم به من داشتند، مدتها پیش متوجه این موضوع شده بودند که ساتوشی ناکاموتو یک شخص خیالی است.
ادامه دهیم...
در آوریل 2009، مایک هیرن4 اولین بار در مورد این پروژه ایمیل فرستاد. مایک شخصی به نظر میرسید که از همه لحاظ میدانست در مورد چه چیزی صحبت میکند ولی دوست داشت مطالب جدیدی یاد بگیرد. به نظر میرسید که فردی کنجکاو و مشتاق یادگیری است. از من پرسید که آیا بیتکوین برپایه یک «زنجیره جهانی» یا چندین زنجیره متعدد که امروزه تحت عنوان «بلاکچین» شناخته میشود، است؟ من اشاره کردم که همه آنها بخشی از یک زنجیره جهانی هستند و هر بلوک بخشی از آن زنجیره را تشکیل میدهد. فکر نمیکنم کسی این را بداند ولی کلمه بلاکچین بعد از به وجود آمدن خود زنجیره، ایجاد شد. قبل از بیتکوین، به عنوان، تایمچین نامیده میشد. دلیلش هم این بود که در ابتدا کاری به بلوکها نداشتیم بلکه زمان دقیق بازه زمانی آزاد شدن بلوکها اهمیت داشت، قبل از اینکه این بلوکها به بقیه زنجیره چسبانده شوند.
در نسخه نهایی (نسخه دوم) این تغییر به بلاکچین تبدیل شد، زیرا متوجه شدم که نه فقط از طریق زمان، بلکه بلوکها، عنصر سازنده زنجیره هستند که به هم وصل میشوند یا حداقل عموم مردم موضوع را اینگونه متوجه میشوند. بیتکوینی که شما میبینید، میخرید و میفروشید، در واقع، نسخه دوم بیتکوین است. به همین ترتیب، کلمه Fork هم از همان اول به کار نرفته بود. قبل از به وجود آمدن بیتکوین به آن branch point گفته میشد.
مایک همچنین مسائل مربوط به مقیاسپذیری (Scale) را مطرح کرد، برای رفع نگرانیهایش، از نمونه شبکه ویزا کارت استفاده کردم که در آن زمان ۱۵ میلیون تراکنش در روز را پردازش میکرد (در حال حاضر تقریباً ده برابر آن را پردازش میکند). بیتکوین در حال حاضر توانایی مقیاس پذیری بیشتر از این را دارد یا حداقل من اینگونه فکر میکنم.
بیتکوین قادر است شبکههای متمرکز را به روشهای مختلفی جایگزین کند. در واقع ترس برخی از شرکتها و افراد از بیتکوین؛ نه به دلیل عجیب بودن آن، بلکه به خاطر مزایای شبکه آن است. از نظر سرعت و امنیت، بیتکوین برتر است. برای اولینبار، شبکه توزیع شدهای از گرهها (کامپیوترهای متصل به شبکه بلاکچین که وظیفه تایید و بررسی محاسبات را دارند) به وجود آمده بود که یک رکورد قابل تغییر (بلاکچین) را تأیید میکرد، که نوعی واحد پولی هم بود. حتی اگر یکی از این گرهها خارج شود، زنجیره همچنان به کار خود ادامه خواهد داد. میخواهم چیزی را بیان کنم که مطمئن هستم مایک هم با من موافق است، اینکه بیتکوین مثل اکثر نوآوریها، به صورت یک عشق، ایده و رؤیا شروع شد. بیتکوین تنها یکی از معدود ایدههایی است که موفق شد و اکنون دلیل آن کاملاً برای من روشن است. بیتکوین به عنوان یک پروژه بسیار کوچک در سورسفورج5 آغاز شد که بلندپروازیهای بزرگی داشت. منظور من این است که بیتکوین فقط یکی از دهها هزار پروژه در سورسفورج است و از این لحاظ اصلاً خاص نیست.
اما چرا موفق شد؟ به نظر من، چیزی مانند بلاکچین، که قبلاً با همان شیوه انجام شده بود اما طرفداران زیادی نداشت، دلیل اصلی این موفقیت نبود، بلکه موفقیت اصلی، حاصل ماهیت و قواعد بیتکوین بود. ایدهای به وجود آمده بود که به افراد اجازه میداد نوعی پول اختصاصی تولید کنند. دلیل اصلی و تنها دلیل موفقیت، این است که به چیزی به نام پول ربط داشت. به میزان خوب بودن کد یا جدید بودن ایده ربطی نداشت بلکه فقط به خاطر پول بود. هدف اصلی آن پول بود و این چیزی است که مردم به آن اهمیت میدهند. در آن زمان، پروژههای زیادی در سورسفورج وجود داشتند که به همان خوبی کدنویسی شده و نگهداری میشدند، حتی اگر شخص دیگری بلاکچین را پیش از من ایجاد کرده بود، اگر از آن برای کاری دیگر فراتر از پول استفاده میشد، احتمالاً زیاد نتیجه نداشت. به پروژههایی نگاه کنید که امروزه از بلاکچین استفاده میکنند؛ کدام پروژهها بیشترین موفقیت را دارند؟ کدام یک از آنها محبوبیت بیشتری دارند و بیشتر استفاده میشوند؟ همه آنهایی که روی پول متمرکز هستند. بنابراین جای تعجب نیست که بیتکوین اینگونه موفق شود. حداقل الان دیگر جای تعجبی نیست. اما طی دهه گذشته مشخص کردن دلیل این موفقیت، در حالی که پروژههای دیگر شکست خورده بودند، کار سختی بود. منظورم هزاران پروژهای است که قبل و بعد از بیتکوین راهاندازی شدند.
به موضوع خودمان برگردیم، با توجه به قانون مور، واقعاً اعتقاد داشتم که کامپیوترها به سختافزاری مجهز خواهند شد که قدرت پردازش آنها صد برابر سریعتر از ده سال پیش میشوند؛ ولی اشتباه میکردم. در حقیقت، سختافزارها به اندازهای که پیشبینی کرده بودم، پیشرفت نکردند و این موضوع به ضرر من تمام شد. پس از آن آموختم که درباره آینده پیشبینی نکنم؛ چون معمولاً اشتباه میکنم.
مایک یکی از معدود افرادی بود که متوجه پتانسیل ASIC ها (مدارهای مجتمع با کاربرد خاص) شد و او مثل من با زیرکی پیشبینی کرده بود که بالاخره سختافزار اختصاصی برای استخراج بیتکوین تولید خواهد شد. ایسیکها، تراشههای اختصاصی هستند که برای رسیدن به تنها یک هدف ساخته میشوند، که در این مورد، هدف استخراج بیتکوین است. دست کم در ابتدا میخواستم همه بتوانند با یک کامپیوتر شخصی استاندارد، بیتکوین استخراج کنند، اما خیلی زود متوجه شدم که افراد روشهایی پیدا کردهاند که با استفاده از سختافزار اختصاصی سیستم را فریب دهند. با این وجود، در اغلب ماههای سال اول، من تنها فردی بودم که بهصورت پیوسته از شبکه، برای استخراج بیتکوین استفاده میکردم. میخواهم نکتهای را در اینجا اضافه کنم. از همان ابتدا، خودم قابلیتی را به وجود آورده بودم که میتوان آن را اولین «مزرعه سرور» دانست؛ البته فقط از لحاظ تعداد کامپیوترهایی که در شبکه وجود داشتند و آن زمان هم دو کامیپوتر برای ایجاد یک مزرعه کافی بود!
حدس میزدم که وقتی امکان استفاده از واحدهای گرافیکی برای استخراج بیتکوین بهوجود آید، اغلب گرههای شبکه در نهایت از این امکان بهجای CPU استفاده خواهند کرد و اگر هدف شما رسیدن به بیشترین بیتکوین ممکن باشد، این کار کاملاً منطقی است. چرا باید از یک CPU استفاده کنیم، وقتی یک GPU میتواند کار را با سرعت بسیار بیشتری انجام دهد؟ اینکه اغلب کاربران در آن زمان تنها CPU در اختیار داشتند، دلیلی برای غفلت من از اشاره به این بود که گزینههای پیشرفتهتری هم وجود دارد، پس با همان CPU شروع کردم. بله من از ASICها خبردار بودم، با این وجود واقعاً نمیخواستم در شبکهای که کاربران کمی داشت، یک رقابت تجهیزاتی را شروع کنم، در ضمن اهمیتی نمیدادم که افراد چگونه بیتکوین استخراج میکنند، این اختیار را به همه داده بودم که خودشان روش استخراج را انتخاب کنند. اگرچه علاقه داشتم کاربران از کامپیوترهای شخصی خود برای این کار استفاده کنند و تا مدتی به همین صورت بماند؛ با این حال، برخی به مرور متوجه افزایش ارزش بیتکوین شده بودند و تمرکز در حال جابهجا شدن بود. من فکر میکنم که نگرانی اصلی مایک این بود که بیتکوین تا چه حد میتوانست امن باشد؟ آیا واقعاً یک پروتکل توزیع شده بود؟ چه کاربرانی با چه انگیزهای باید به آن متعهد میشدند؟ به او گفتم نرخ هزینه متوسطی به خود گرههای شبکه دیکته میشود؛ اما بیتکوین خودش میتوانست بدون هیچ هزینهای کار کند.
کارمزد تراکنش، هنوز هم بحث داغی است. قبل از بیتکوین، من تصمیم به محاسبه و برآورد کارمزدهای تراکنش داشتم و قیمت را روی ۱ سنت تنظیم کردم (امروزه یک بیتکوین صد میلیون سنت یا ساتوشی است، بنابراین یک سنت مبلغ بسیار کم و خندهداری است) اما میدانستم که بعداً این قمیت را تغییر میدهم و آن را به گزینهای برای کاربران تبدیل خواهم کرد تا بتوانند از کارمزد تراکنش صفر شروع کنند. الان که نگاه میکنم، شاید باید کارمزدهای تراکنش را حفظ میکردم چون به نظر میرسد که هزینههای تراکنشها به شدت بالا رفتهاند و به نقطهای رسیدهاند که بیاستفاده شدهاند و به همین دلیل هم افرادی وجود دارند که در تلاش هستند تراکنشهایی در مقیاس بسیار بالا را بدون هزینه انجام دهند (یعنی میلیاردها تراکنش یا حتی بیشتر). ممکن است زمانی برسد که بیتکوین دیگر به کارمزد تراکنش وابسته نباشد. یا کارمزدها دیگر بهعنوان عامل انگیزه استفاده نشوند. درست مثل کاربرد دلار آمریکا، برای بیش از ۶۰٪ از جمعیت دنیا.
در واقع همه چیز به یک مسئله برمیگردد: اعتماد. اگر در آینده ین ژاپن یا پوند جایگزین دلار آمریکا شوند، فقط به این معنا است که مردم به آن پولها اعتماد بیشتری دارند و به همین دلیل از آن استفاده میکنند. همین اتفاق در مورد بیتکوین هم میتواند بایفتد. بیتکوین هم اگر به اندازه کافی پرطرفدار شود، همان پتانسیل را دارد که بهعنوان نوعی از پول با کاربرد گسترده، مورد قبول و مورد اعتماد در نظر گرفته شود.
مایک هرگز واقعاً بهدنبال هویت من نبود، او بیشتر از آنکه به فرد یا افراد پشت بیتکوین اهمیت دهد، نگران جنبههای فناوری بود. به همین دلیل، نگرانیهای او برای من بسیار محترم بود و اطمینان حاصل کردم که تا جایی که میتوانم به آنها پاسخ دهم.
صحبتهای بعدی با مایک پیرامون کاربرد پرداختهای خرد گذشت و این مسئله که چرا اینکه یک نفر بخواهد شبکه را فریب دهد، منطقی نیست چون در واقع گرههای شبکه، درست بودن تراکنش را اطلاع خواهند داد و بعد توسط گرههای دیگر در بلاکچین ثبت خواهد شد و به فرد مهاجم اجازه نمیدهد اقدام به دوبار خرج کردن کند.
از نظر من مسئله دوبار خرج کردن همان مسئله اساسی بود که بیتکوین قادر به حل آن بود، مسئلهای که تا آن لحظه راهحلی نداشت. او برای موارد احتمالی که بیتکوین میتوانست برای آنها استفاده شود اشتیاق نشان میداد و اگرچه برخی ایدههای نسنجیده من مثل مارکتپلیس (Marketplace) یا سیستم ذخیرهسازی هرگز عملی نشدند اما در نسخه اول (پیش از بیتکوین) تصور میکردم که میتوان از آن به صورت یک مارکتپلیس با نقدها و نظرات کاربران استفاده کرد. به یک eBay نامتمرکز فکر کنید که هیچکس آن را کنترل نمیکند. بیتکوین واقعاً پتانسیلی بیش از فقط یک نوع ارز داشت. یکی از چیزهایی که مایک پیشنهاد اجرای آن را داد، امکان ثبت نظر برای انتقال وجه غیرمستقیم بود. اما من خاطر نشان کردم که این مسئله امکانپذیر نیست. متاسفانه، نحوه طراحی بیتکوین اجازه این کار را نمیداد. EC-DSA مورد استفاده بیتکوین فقط یک امکان داشت: اعتبارسنجی امضاها. که برخلاف RSA نمیتوان از آن برای رمزنگاری پیامها استفاده کرد. برای برنامهریزی آینده، مجبور بودم چیزی را انتخاب کنم که عملی باشد، در نتیجه EC-DSA را انتخاب کردم، که آنچنان میتوانست بلاکچین را به هم متصل نگه دارد که برای آینده عملی باشد. من آنچه برای آن زمان مناسب بود را انتخاب نکردم، بلکه تصمیم گرفتم چیزی را پیادهسازی کنم که در بلندمدت مناسب باشد. در نهایت مشخص شد که نقطه ضعف، زمان تأیید است نه اندازه آن. با توجه به اینکه کلیدهای RSA بسیار بزرگ بودند، در مورد EC-DSA ریسک کردم و اندازه کلید را افزایش دادم تا با رمزنگاری ۲۵۶ بیتی سازگار باشد. اما با وجود همه کارهای درستی که افراد میگویند انجام دادم، بیتکوین بدون نقص نبود. البته این نقصها را میتوان برطرف کرد اما من یک درس ارزشمند گرفتم: هیچ چیز کامل نیست و بیتکوین هم نشان داد که استثناء نیست.
گاهی اوقات مردم بیتکوین را یک موفقیت یک شبه میدانند، اما حقیقت این است که ۲ سال زمان برد، ساعات و روزهای زیادی را وقف آن کردم در حالی که همزمان برای گذران زندگی و درآمد هم تلاش میکردم. کار چالشبرانگیزی بود اما بالاخره انجام شد و نشان داد که واقعا موفقیت یک شبه بدست نمیآید. در حال حاضر، مردم این واقعیت را فراموش کردهاند اما برای سال اول، تنها مشترک فعال در شبکه خودم بودم. نگهداری، استفاده، ایجاد تغییرات در کدها، برطرف کردن باگها و معرفی کردن آن به عهده من بود. اکثر مردم در ابتدا فقط بیتکوین را نصب میکردند و هرگز دوباره از آن استفاده نمیکردند، یا کاربرد حقیقی آن را دور میزدند. تنها کسی که در سال یک مصرف کننده واقعی و دائمی بود، هال فاینی بود.
یکی از نگرانیهای اصلی مایک، تراکنشهای معکوسناپذیر بود. بیتکوین اساساً برای تراکنشهای معکوسناپذیر طراحی شده بود. با این وجود، بیتکوین خیلی بیشتر از این میتوانست انجام دهد، چون زیرساختهای شبکه دارای ویژگیهای مختلف بودند که کمترین آن سیستم سپرده بود. نگرانی دیگری که زیاد تکرار میشد و حتی اکنون هم مطرح میشود، اندازه بلوکهاست و میتوانم بگویم که این مورد یک نتیجه ناخواسته بود که هیچکس نمیتوانست در ابتدا به آسانی آن را پیشبینی کند و از طرفی هم راهحلی است که میتوان به سادگی آن را پیادهسازی کرد. چیزی که مورد نیاز است، یک توافق جمعی است که همیشه به سختی به دست میآید (و به نظر میرسد اکنون دشوارتر هم شده است)، اما در نهایت برای سرویس گیرنده اندازه بلوکها اهمیت چندانی ندارد. از آنجایی که تنها استخرهای استخراج (mining) هستند که به استخراج بیتکوین میپردازند، اکثر سرویس گیرندهها تحتتأثیر قرار نمیگیرند و در واقع فقط خرید و فروش بیتکوین انجام میدهند. در هر صورت امروزه اغلب کاربران بهصورت یک گره شبکه فعال عمل نمیکنند. اگر چه مایک واقعاً هیچوقت علاقهای به آگاهی از هویت من نداشت، اما افراد دیگری بودند که علاقه داشتند و سوالاتی میپرسیدند، استدلالهایی هم در این مورد مطرح شد، مثل این که انگلیسی من بدون خطا بود، یا من هیچ وقت به زبان ژاپنی چیزی نمینوشتم و .... برخی حدس زده بودند (بهخصوص در ابتدا) که امکان ندارد بیتکوین کار تنها یک نفر باشد و احتمالاً این یک نام مستعار است و از این نظر حق با آنها بود.
گاوین6 یکی از آن افراد بود. گاوین در ژوئن سال ۲۰۱۰ خود را بهعنوان یک برنامهنویس مشتاق و باهوش که علاقهمند به ابتکار عمل بود، مطرح کرد و میخواست بیتکوین را از همان روز اول به موفقیت برساند. از زمان عرضه بیتکوین و حتی تا زمانی که اجتماع سایبرفانک را ترک کرده و تصمیم گرفته بودم به مسائل دیگری بپردازم، هرگز نخواستم در مورد خودم صحبت کنم. به پرسشهای فنی پاسخ میدادم اما از پرسشهای شخصی طفره میرفتم. سایبرفانکها و اعضای جامعه رمزنگاری، میدانستند که نباید از این نوع سوالها بپرسند، اما برخی برنامهنویسها (نمیخواهم به شخص خاصی اشاره کنم) که بعضی از آنها از اسم واقعی خود استفاده میکردند، احساس میکردند این پرسش را میتوان مطرح کرد. در آن زمان به همه اطلاع دادم که فقط برای پاسخ به پرسشهای فنی مرتبط با بیتکوین در دسترس هستم. دلیل این کار هم واضح بود، زیرا هدف از بیتکوین من نبودم و فقط چون به یک اسم نیاز داشتم، آن اسم را برای خود انتخاب کرده بودم. من نمیتوانستم بدون شک و تردید از جانب متصدیها یک مقاله به سبک دانشگاهی منتشر کنم، برخلاف آنچه سایبرفانکها تبلیغ میکنند، بیشتر نوآوریها در این زمینه توسط افرادی در جامعه رمزنگاری انجام شده است که از نام اصلی خود استفاده میکنند. تا وقتی گاوین به این پرسشها رسید که من چند سال دارم و آیا ساتوشی اسم اصلی من است یا نه...
در این زمان، برای بعضی از اعضای جامعه داشت روشن میشد که ممکن است ساتوشی ناکاموتو واقعی نباشد و با وجودی که من تمام تلاش خود را کردم که این ادعاها را نادیده بگیرم، اما بعضی از مردم به اندازه کافی باهوش بودند که متوجه حقیقت شوند. در نهایت شاید ساتوشی ناکاموتو یک اسم مستعار بود، شاید من هم اهل ژاپن نبودم، بلکه فردی بریتانیاییتبار بودم. بعضیها بعد از بررسی سبک نوشتارم به این نتایج رسیدند، که اگر بخواهم منصف باشم، باید بگویم که در سن خیلی پایین به من آموزش داده شده بود. باید اعتراف کنم که متوجه شدهام که در طول سالها سبک نوشتاری من دچار تغییرات نامحسوسی شده است، از جمله اینکه دیگر مثل قبل از دابل اسپیس استفاده نمیکنم، همچنین توجه کردهام که حالا خیلی کمتر خودم را جدی میگیرم، شاید بتوان آن را به سن نسبت داد. وقتی جوانی بیست ساله هستید و تلاش کنید تا خود را مسنتر نشان دهید چون در جامعهای هستید که سن را همان تجربه به حساب میآورد تا به این وسیله مردم را گیج کنید و آنها را وادار کنید تا کار شما را قبول کنند، در حالیکه مشغول تلاش کردن برای چیزی هستید که اعتقاد محکمی به آن دارید، چه کارهایی که انجام نمیدهید تا شما را بیشتر جدی بگیرند.
طبق شیوه مرسوم ژاپنیها، ابتدا نامخانوادگی نوشته شده و پس از آن نام کوچک فرد میآید. این روش با روشی که من برای نام خودم استفاده میکردم، متفاوت بود، من نام کوچک را ابتدا و در آخر نامخانوادگی را طبق آموختههای نوجوانی نوشتم. این کار مطابق با روش افرادی بود که انگلیسی استاندارد و معمول آموخته و یک انگلیسی زبان بودند. آنچه در آن زمان مطرح نشد، که بهنظر من عجیب هم بود، این بود که آیا ساتوشی ناکاماتو تنها یک نفر است یا گروهی از افراد... البته من همچنان نمیخواهم پاسخ این سوال را بدهم. حقیقت چیزی است که هیچکس انتظارش را ندارد، چون آنقدر خاص است که نمیتوان به راحتی آن را آشکار کرد و به یک پاسخ طولانی نیاز دارد که در کتاب بعدیام به آن خواهم پرداخت.
برای چند لحظه این تمایز را در نظر بگیرید که: من در ایجاد بیتکوین کمک کرده باشم یا بخشی از آن کمک بودم و بعد این را از فردی که ادامه داد، متمایز کنید، البته بیشتر کار کاملاً بدون تناقض انجام شد و سرنخهای دیگر را هم نمیتوان نادیده گرفت. در سال اول، من شبکه را از طریق کامپیوترهای خودم اداره میکردم (در آن زمان یک پژوهشگر دانشگاهی بودم و در یک آزمایشگاه کار میکردم، شاید در آینده بیشتر در این مورد توضیح دهم) که یعنی برای پنهان کردن مکان خود نیاز به نرمافزار ناشناسکننده داشتم، اما با وجود همه این لایههای محافظ، از یک حقیقت ساده غافل بودم: وقتی اطلاعیه عمومی بیتکوین را منتشر کردم، اقدامات پیشگیرانهای را برای پنهان کردن مکان خودم انجام دادم، اما حتی با تمام این اقدامها، به یک عامل که میتوانست مکان من را لو دهد توجه نکردم، تایماستمپها. بعضیها به اندازهای شم خوبی داشتند که ساعاتی که من در انجمنهای اینترنتی پست گذاشته بودنم یا کدهای جدید را وارد کرده بودم، به صورت یک گراف جمعآوری کرده و به معنی واقعی کلمه یک «نقشه» از ساعات خواب و بیداری من ساختند (حداقل گفتنش که آزاردهنده است)، گرافی که برنامه خواب من را در ساعت ۱ بامداد تا ۷ صبح قرار داده است. سپس زمان الگوهای خواب من در آخرهفتهها با هم مرتبط شدند. بنابراین واضح بود که من باید ساکن جایی در ساحل شرقی باشم (مگر اینکه یک شبزندهدار باشم). این موضوع به آن معنا بود که ساتوشی میتوانست هرکسی در نقطه زمانی شرقی باشد که شامل پرجمعیتترین نواحی ساحلی آمریکا میشد؛ یعنی یکی از ۱۱۲،۶۴۲،۵۰۳ نفر. این دو عامل، یعنی سبک نوشتاری و زمانهایی که در فرومها فعالیت میکردم، به ایمیلها پاسخ میدادم یا زمانی که کدهای جدید را وارد میکردم، از اختیار من خارج بودند. در نتیجه، این عوامل من را در یک مخمصه خاص قرار دادند و با وجود آنکه همیشه از نشانههای تاریخ و زمان بریتانیایی استفاده میکردم، مشخص شد که مکان من باید جایی در ساحل شرقی باشد، که یعنی هزاران مایل بین من و هر رابطه ژاپنی یا بریتانیایی فاصله بود. در حقیقت، از مقالهای در نشریه تایمز برای منحرف کردن افراد سایبرفانک استفاده شد، اما دیگر کاملاً مشخص شده بود که ساتوشی دست کم در منطقه زمانی شرقی اقامت دارد.
مادرم یک نویسنده است (گرچه کم تیراژ است ولی کسی است که الهام بخش من شد تا این کتاب را بنویسم) او مسئول سبک نوشتاری من است. من نقطهگذاری را از او آموختم، چون او نه تنها خود را مسئول آموختن خواندن به من میدانست، بلکه چگونه نوشتن را هم به من آموخت. علاوه بر آن من عضو خانوادهای بودم که در آن مادربزرگم یک «شرکت» کوچک انتشاراتی داشت. (درواقع تنها اعضای شرکت خود او و مادرم بودند)، و تفریح من در سنین پایین در پیدا کردن اشتباهات نوشتاری خلاصه میشد. بنابراین، اتفاقی نیست که من به هجیکردن علاقهمند شدم، تا آنجا که در کلاس چهارم در مسابقه هجی کردن، نفر دوم شدم. شاید برای بعضیها احمقانه به نظر بیاید، اما این چیزی است که من هنوز به آن افتخار میکنم و اگرچه من این راه را به صورت جدی ادامه ندادم، هنوز هم از پیدا کردن اشتباهات لذت میبرم، چه در کدنویسی و چه در نوشتار.
پرسشهایی هستند که همیشه در مورد من و در مورد نحوه طراحی بیتکوین مطرح میشوند. پرسشهایی که پیرامون انتخاب رمزنگاری، اندازه بلوک، منابع بیتکوین و زبان برنامهنویسی انتخابی هستند. ابتدا با بدیهیترین پرسش شروع میکنم و در ادامه تلاش میکنم به دیگر سوالات دیگر پاسخ دهم.
برای شروع، شاید برای بسیاری سؤال باشد که دلیل ثابت بودن این تعداد چیست. چرا ۲۱ میلیون بیتکوین؟ حقیقت این است که این عدد یک برآورد تجربی بود. محاسبات درست درآمد یا آنقدری که میخواستم نزدیک بود. اما پیش از رسیدن به ۲۱ میلیون، ۱۰۰ بیتکوین را بهعنوان پاداش در نظر گرفته بودم و همچنین ۴۲ تا را که پاسخ به زندگی، جهان و همه چیز است. اما ترسیدم دیگران این موضوع را شوخی در نظر بگیرند و از ترس آن که جدی گرفته نشوم، به ۲۱ میلیون تغییر دادم. طبق محاسبات، ایجاد هر بلوک دقیقاً ۱۰ دقیقه طول میکشید:
۲۱۰۰۰۰۰۰ / (۵۰ بیت کوین * ۲۴ ساعات * ۳۶۵ روز * ۴ سال * ۲)
=
۵.۹۹ بلوک/ساعت
برای آنکه محاسبات دقیقتر شود هر سال را ۳۶۴.۵۸۳ روز در نظر گرفتم. نصف ۵۰ بیتکوین، ۲۵ بیتکوین پس از ۲۱۰۰۰۰ بلوک یا تقریباً ۳.۹۹۵۴ سال اتفاق میافتد، که با تلاشهای بیشتر، میزان سختی مکانیزم آن هم بیشتر میشود.
میخواستم مقادیر خاص در یک محدوده آشنا باشند. اگر به راحتی ۱۰۰۰۰۰ واحد را پخش کنید، بهنظر نمیرسد که کمیاب است. مغز راحتتر میتواند با اعداد کوچک بین ۰.۰۱ تا ۱۰۰۰ کار کند. بعدها ثابت شد که این مورد صحیح است. اگر عدد خیلی بزرگ میشد، میتوانستیم ممیز اعشاری را دو رقم جابهجا کنیم و یک صدمها تبدیل به سکههای جدید میشدند.
افراد میدانستند که منابع بیتکوین حداکثر ۲۱ میلیون است. اما الزاماً اینطور نیست، دست کم اگر برحسب ارزش بازار به آن نگاه کنیم. اگر در آینده بیتکوین بتواند به یک سیستم کاملاً بدون کارمزد تبدیل شود، آن موقع ارسال ۱۰۰ ساتوشی برای یک نفر میتواند معادل ارسال ۱۰۰ دلار باشد. میدانید، بیتکوین برای اهداف کوچک ساخته نشده بلکه برای اسکیل و توسعه پیدا کردن، ساخته شده است. در نسخه اولیه، برای تعیین کوچکترین واحد بیتکوین، شش رقم اعشار در نظر گرفته بودم اما بعدها آن را به هشت رقم تغییر دادم و نام آن را سنت گذاشتم. یعنی هر ۱۰۰میلیون سنت برابر با یک بیتکوین شد. البته امروزه سنت به ساتوشی معروف است، یعنی حالا هر ۱۰۰میلیون ساتوشی برابر با یک بیتکوین است. البته لازم است جهت اطلاعتان بگویم که من این اسم را انتخاب نکردهام. برای مثال، اگر در ۷ مه ۲۱۴۰ یک ساتوشی با یک دلار برابر شود، در حقیقت هر بیتکوین میتواند در بازار به دو هزار تریلیون و صد هزار بیلیون برسد. این شرایط احتمالاً هرگز اتفاق نمیافتد. کسی چه میداند...